حافظ در چند زاویه
نویسنده: اله یار خادمیان چاپ پست الکترونیکی- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 6700 بازدید
اگرچه حافظ شعرهایش را با زبان ساده و جذاب سروده است، امّا ناگفته پیداست که غزلهایش پر از رمز و راز است که هر فکر سادهای از کنه و کشف گوهر آن ناتوان است. این نکته دلیل برآن نیست که انسانهای اندیشمند در حقیقت آن عمیق نشوند، چه بسیار بزرگانی که برای تفسیر و گشودن اسرارش کوشیدهاند امّا هر انسانی وسعت دید و فکرش اندازهای دارد و یا به جهتی است که گاه کلید فکرش توان باز کردن هر دری را ندارد. میبینیم که در بعضی از شعرها که مانند اتاقهای تو در تو میباشند، در بازکردن درهای متعدّد ناتوان بودهاند، بیشتر از نمای بیرونی ساختمان شرح گنگ و نارسا و یا سطحی به دست آورده و یا بیان کردهاند. نمیخواهم نقد بر شرح شارحان ارجمند گذشته و یا حال زده باشم، چه در چنین مقامی هم نیستم، امّا از آنجا که خداوند جوهر و یا هنر اندیشیدن را به من داده است کشف نشدههایی را در کلمات و زیر و بمها و یا اشارهها دیدهام. وظیفهای بر دوش خود احساس میکنم در این مقاله نظر و یا برداشتهای خود را به عنوان شاگردی از مکتب پر فروغ حافظ در صورت یک مقاله تفسیر کنم امید است قبول اهل ادب افتد.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ببینیم حافظ در این کلمات قصار چه ریخته و چه میخواهد بگوید. یابه چه سمت و سویی حرکت می کند. مصرع اول را کلید میکنیم، وارد ساختمان شعر میشویم، حال مصرع اول از یزید است یا از کس دیگر کار نداریم. در مصرع اول کسی که هویتش نامعلوم است امر میکند به ساقی که کاسه یا جام پر از می را بگردان یا بچرخان که میتواند کنایه از آیهٔ «یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» باشد، که خداوند میفرماید به پیغمبر که تبلیغ کن و ارائه بده آنچه را به تو امر کردم و یا این که برسان به تشنگان شراب پیام مرا میتواند کنایه از این باشد که جام میتواند قرآن و شراب میتواند محتوای قرآن باشد.
در مصرع دوم (که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشگلها) سخن از مشکلات وآسانی و عشق است، نتیجه میگیریم در این بیت امر کنندهای و ساقی و شراب و نوشندههایی در کارند که عشق و آسانی و مشکلات را به وجود میآورند. حال در فاز دوّم امرکننده کیست؟ ساقی کیست؟ جام چیست؟ شراب چیست؟ و نوشندهها کیستند؟ در توضیح بیتهای بعدی معلوم می شود.
اما بیت دوم
به بوی نافهٔ کاخر صبازان طرّه بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
خواجه میفرماید به بوی نافه پس باید آهو یا غزالی باشد تا نافهای پیدا شود حال آهو یا غزال کیست؟ همان معشوق ازلی که تمام عشقها به او پیوند میخورد. شعرهای عاشقانه را به این جهت غزل نامیدهاند که غزال سمبل معشوقیت و زیباییست.
در این جا گذری به مطلع غزل چهارم حافظ میزنیم تا روشنتر شود غزال کیست:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه بیابان تو دادهای ما را
در این بیت صبا همان صبا ست و غزال همان غزال، امّا پیامدهندگان که سر در کوه و بیابان دارند همان پدیدههای عاشق هستند که پیام خود را به صبا میدهند تا به معشوق برساند و گله دارند از سختیهای عشق که آنها را به کوه بیابان کشیده است. برگردیم به غزل اوّل پس غزال نافهاش را که بوی معطّر است در ظرف صبا که همان باد است میریزد. صبا عاشق و مست میشود و طرّه میگشاید. در این جا شخص دیگری غیر از صبا نیست تا گیسو بگشاید، گیسو و طرّه خود باد است. باد را که نقاشان بر صفحهٔ کاغذی نقش میکنند حتما دیده اید که به شکل گیسوست. پس مصرع سوّم غزل مصرع مطلع غزل را تشریح یا معنی میکند، معلوم شد امر کننده معشوق است، ساقی باد است، کاسه یا جام ابر است و شراب باران است ونوشندهها گیاهان یا موجودات زمینی میباشند (تصریف الریاح). اما این باد کدام باد است؟ «باد بهاری»، چرا و چگونه؟ توجّه بفرمایید وقتی صبا را که باد است با بوی معطّر جمع کنیم میشود باد بهاری، بهار فصل رویش است، اما در مصرع چهارم (ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها) در این جا حضرت خواجه آغاز آفرینش و خلقت را تشریح میکند، هنوز حیاتی به وجود نیامده تا دلی بدان معنی که شارحان ارجمند گفتهاند باشد تا خون شود. اگر میفرمود دلها خون شد، بدان معنی درست بود امّا چون میفرماید خون افتاد در دلها، یعنی خون در دلها جریان پیدا کرد. مثل این که میگوییم دهانش آب افتاد یعنی آب در دهانش جاری شد، آب در جوی افتاد یعنی آب در جوی جریان پیدا کرد. میبینیم تاکنون اشارهای به درد و زخم و ناملایمات نشده است. حتما خواهید گفت مشکلها چیست که در مصرع دوم غزل آمده است؟ به جای خود مشکلات را در روند مقاله مشاهده خواهید کرد.
معلوم شد خون در دل افتادن یعنی حیات دادن، زندگی به وجود آوردن، شاید سوال شود خون ازکجا آمد و در دلها ریخته شد؟ خون از همان نافهٔ آهو که خون خشک است پدید آمد. شاید باز سوال پیش آید که مگر خداوند خون دارد؟ در این باب از زیارت نامهٔ عاشورا استفاده میشود: «یا ثار الله و ابن ثاره». توجه بفرمایید تمام موجودات از دل میرویند یا زنده میشوند از فرادید دیگر، دل معنی عمق میدهد، وقتی میگویم در دل دریا یا در دل کوه یعنی در عمق دریا یا در عمق کوه. به رویش و سبز شدن دانهها توجه کردهاید که از دل میرویند؟ یعنی هر دانهای تا آب به عمق وجودش سرایت نکند نمیروید. انسان و حیوانات هم از دل میرویند، یعنی اوّل عضوی که به وجود میآید قلب یا دل اوست، از دل است که خون به جریان میافتد. خواهید گفت آنگاه که حیات نبود دل کجا بود؟ باید گفته شود دل بود حس نداشت، حرکت نداشت، رویش نداشت، همان هستههای درون خاک خفته و یا سلولهای موجود در خاک دل بودند وقتی هوای معطّر بهار و خون که همان آب است در گل دمیده یا ریخته شد گل نامش دل شد، حیات به وجود آمد، حس و حرکت آغاز شد. همه میدانیم که سر و کار عشق با دل است، اگر دل نباشد عاشقی نیست.
برای به وجود آمدن حیات به چند موجود یا مصالح نیاز است. آیا حافظ با اشاره و رمز و یا آن که شفاف به این چند موجود نظر داشته است تا این گفتمان را کامل کند؟ در یک بیت به چهار عنصر آشکار و یک عنصر پنهان به رمز اشاره داشته است:
به « بوی» نافهای کاخر « صبا»زان طرّه بگشاید ز «تاب» جعد مشکینش چه «خون» افتاد در «دلها»
اوّل «بو» نمایندهٔ روح یا جان، موجود نامریی که از نافه پدید آمد و نشانگر روح الهی است. دوّم «صبا»، که نمایندهٔ باد یا هوا میباشد. سوّم «تاب» که نمایندهٔ تابش خورشید است. چهارم «خون» که نمایندهٔ آب است و پنجم «دل» که نمایندهٔ خاک یا گل است. آیا بازهم رمز و رازی در این یافت میشود؟ آری، توجه بفرمایید در همین جا به دو آیهٔ قرآنی که مربوط به خلقت است اشاره شده است. یک «نافه» که همان خون بسته است: «خلق الانسان من علق»، ما انسان را از خون بسته آفریدیم. دوّم «بو»، همان گونه که گفته شد روح الهی، در آیهٔ «نفخت فیه من روحی» خداوند میفرماید من روح خودم را در انسان دمیدم. میبینیم حضرت خواجه با ظرافتی شگفتآور به رمز و راز تمام چیزهای مربوط به خلقت اشاره کرده است. او همه چیز را در هم ادغام میکند و همه را به یک مرکزیّت و یا سرچشمه وصل میکند. تمام عشقها را زاییدهٔ یک معشوق میداند. از اینجاست که همه محضر و منظر خدا میشود و اوست که در همه چیز جریان دارد. چیزی که باید اوّل گفته میشد فراموش شد، این که چرا حافظ در مطلع کتاب مانند دیگر شعرا شعری به یاد و نام خدا نسروده است؟ باید بگویم شعرای دیگر از زبان خودشان حرف میزنند امّا حافظ از زبان خداوند حرف میزند. خلق هر چیز را با یاد و نام خالق شروع میکند، خالق نیاز ندارد. هرچند همان امر کنندهٔ نامرئی بی نام و نشان خداست. در اینجا شعر مولانا را خالی از لطف نیست بیاوریم:
از جمادی مردم و نامی شدم از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حافظ با درهم آمیختن کلمات پر رمز و راز خون، بو، طرّه، تاب، مشک، دل و غیره معجونی از آیههای قرآنی و طبیعت و عشق و عرفان و رمز و راز حیات را در آن جای داده است.
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
دراین بیت میبینم فضا عوض میشود و صورت دیگر تصویر میشود. تاکنون سخن از رویش و زایش و پدید آمدن و آمدن و بودن بود اکنون میبینیم سخن از کوچ و رفتن جدایی و برگشتن است. بدین جهت این سرای دنیا را هرچند خانهٔ معشوق است و خانهٔ کامجویی و لذت است، عشقش زودگذر است و زمانش محدود و ناپایدار و مجازی، پس اینجا جای امن عیش و نوش نیست. صدای جرس باد پاییز که فرمان کوچیدن میدهد و گیاهان را خزان میکند، برگهای سبز درختان را زرد میکند و فرو میریزد و به خواب میبرد.
اما دربیت بعد
به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
در این بیت ناامیدی، دلهره و بیهودگی را به امید تبدیل میکند که پیر مغان آنچه میکند از روی حکمت و آگاهی کمال است، از رمز و راز بیخبر نیست، میداند به کدام سمت و سو حرکت میکند، مقصد را خوب میشناسد، هرچند دگرگونه بنماید، چون و چرا و اعتراض نکنید. در این بیت به آیهٔ «اطیعو الله و اطیع الرّسول» اشاره میشود اما در برداشت دوّم همان گونه که شارحان به آن اشاره فرمودهاند، داستان خضر و موسی و کشته شدن آن طفل و اعتراض موسی به آن میباشد، هرچند درست است اما باز هم خضر به معنی لغوی «سبز» میشود، که باز کنایه از بهار است وکشته شدن آن طفل کنایه از پاییز است. اگر چه همهٔ اینها درست میباشد، امّا باید معلوم شود پیر مغان کیست و چگونه است؟ از نظر لغوی مغان شراب یا می است، وقتی پیر را جلوی شراب قرار دهیم میشود پیر شراب، پیر می یا ساقی پیر، حال ساقی پیر کیست؟ همان ساقی جوان و بهارآور اوّل غزل که باد است، اکنون در پاییز ساقی پیر شده است، همان باد که دیروز شراب رویش و زندگی میداد امروز شراب زرد شدن و مرگ میدهد.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل کجا دانند حال ما سبک بالان ساحلها
آنان که در شب تاریک ره طی نمیکنند و در موج قرار نگرفتهاند و خطر در گرداب افتادن را احساس نمیکنند و باری به دوش نمیکشند، در ساحل آرامش کجا از حال ما گرفتاران باخبرند؟ آنها که این مشکلات را دارند زندههای مسئولیت پذیرند که باید بار مسئولیت را به دوش بکشند و به ساحل نجات برسانند. ساحل نشستگان مردگانند که نه عشقی دارند نه گردابی و نه بار سنگین وظیفهای را به دوش میکشند.
حضرت حافظ وقتی کار را چنین سخت میبیند به ضعف خود مانند پدرش آدم اعتراف میکند «اناظلمنا»:
همه کارم ز خودکامی به بد نامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
در مصرع دوّم این بیت حافظ میگوید خودکامگی و بدنامی و گناه و کمکاری من همهجا آشکار است، بر محفلها سر زبانهاست، چگونه کتمان کنم؟
بیت پایانی:
حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
این جا با اشاره به خود دیگران را نصیحت میکند که از من حافظ که نتوانستم خوب از فرصتها استفاده کنم و پشیمانم از غفلت خویش، شما فرصت را از دست ندهید، از یاد او غافل نشوید اگر میخواهید همه جا حضور مستمر داشته باشید. در خاتمه مصرع عربی که کامل نمیتوانم تفسیر کنم، اشاره به دنیا و مهلتها و مشکلات آن میباشد. آیا حافظ این کلمات به ظاهر ساده ولی پیچیده و پراز رمز و راز و پر از هنر ادبی را با گوهر اندیشهٔ خود کنار هم چیده که سلسلهوار مثل دانههای زنجیر در فرم و معنا به هم پیوستهاند یا این که سروش غیب به او الهام کرده است؟ «لا یعلم الغیب الا هو»، هرچه هست گویی اعجاز و ایجاز است. شاید به جهت آن که چنین کاری شگفت به تنهایی از انسان معمولی بر نمیآید آن را لسانالغیب لقب کرده اند.
والسلام
۱- سورهٔ انعام آیه ۶
۲- مفاتیح، بند ششم از زیارت عاشورا
۳- سورهٔ ص آیه ۷۳
۴- سورهٔ علق آیه ۲
۵- سورهٔ اعراف آیه ۷۵
دیدگاههای شما (6)
-
سلام و درود عرض خسته نباشید خدمت استاد عزیزم
تبریک به مناسبت عید سعید فطر
این مطلب را گر چه پیش از این از شما خوانده بودم اما خوانش مجدد ان قند مکرر بود برایم
امید که همچنان با اراده و مصمم در مسیر موفقیت هایتان گام بردارید و موجب افتخار شهرمان باشید
ممنون0 پسندیدم -
باسلام وعرض ادب،از اینکه متن را مجددا خوانده اید کمال تشکر را دارم موفق باشید .از اینکه دیر جواب دادم معذرت می خواهم.
0 پسندیدم -
درود بر استاد بزرگوار.
جستاری بسیار پر مغز و زیبا و روح پرور بود. دست مریزاد.
استاد خواهشی دارم و آن این که در باره این بیت حافظ برای همگان سخن بگویید و آن را رمز گشایی کنید و بر رسید و صنایع ادبی بکار رفته در آن را برایمان برشمرید.
جمال دختر رز، نور چشم ماست مگر؟ که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است
آیا براستی نمی توان با بررسی این تک بیت گمان کرد که حضرت حافظ فیزیک نور و آناتومی چشم را نیک می دانسته است؟
با سپاس. زنده باشید، شاد و پایدار.0 پسندیدم -
باسلام وسپاس جناب اقای فروردین منت بر ما گذاشته ای بزر گوار با این نظر ارزشی و انسا نی ات از این که دیر جواب می دهم معضرت می خواهم به علل کم بود
وقت و مشکلات بنده بوده حمل بر بی ادبی نشده باشد
اما از بنده حقیر خواسته اید این بیت حا فظ حافظ را باز کنم جمال دختر رز، نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پرده ی عنبیست
اولا که خود شما الحمدالله از بنده استاد تر هستید وبعد به عنوان وظیفه که امر شما را اطا عت کرده باشم
به اندا زه توانم بدیده منت می گذارم اما اگر نتوانستم خوب ارائه کنم یا خوب تفسیر کنم مرا خواهید بخشید
حافظ می فر ماید اگرچه ما به ظاهر از جمال و چشم دختر انگور صحبت می کنیم وبا این کلمات هنر نمایی می کنیم و مستانه می سراییم اما مگر نور چشم ما
صورت و چشم دختر انگوری است معلومست که اینها نیست ان نور که ما میگوییم وبه ان عاشق هستیم این نور نیست که در نقاب و شیشه چشم انگوری مشاهده میشود نور چشم ما آن نور پنهان است که این چشم ها از او نور می گیرند اما چون نمی توانیم آن نور را تصویر کنیم واز توان ما خارج است این نور را به تصویر میکشیم با این چشم و صورت انگوری ظاهر همه بین هنر نمایی می کنیم
الله النور الله و النور و النور در یک مثال فلسفی
و قتی لامپ روشن ست همگان لامپ را اشاعه دهنده نور می دانیم ومی گوییم این لامپ خوب نورانی است
ام در حقیقت تور بین است که نو ر را به طریقه ی سیم ارتباط به لامپ می رساند همه گان لامپ را می بینند
نه تور بین ،اما وقتی لا مپ خوب و زیبا نور می دهد توربین خوب ان را فرستاده پس ستایش لامپ ستا یش تور بین است ولا غیر0 پسندیدم -
مهمان - دکتر خادمی
سلام مطالب جالب بود تشکر از استاد اللهیار ولی اگر خلاصه وکوتاهتر بیان شده بود بهتر بود .متشکر
0 پسندیدم -
دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:
یا اگر در سایت عضو نیستید، میتوانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید: