A+ A A-

شهادت حضرت علی(ع )

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

علی کیست؟ مولای مردان مرد
همان چهره پوشیدهٔ شب نورد
علی کوچه را عطر شب می‌دهد
علی بوی نان و رطب می‌دهد
اگر اهل حقی بگو یا علی
و گر مستحقی بگو یا علی

فرارسیدن سال‌روز شهادت مولی‌الموحّدین حضرت علی(ع) را به تمامی کاربران و همشهریان گرامی تسلیت عرض نموده و توفیق عبادات شما را از خداوند متعال خواستاریم. به همین مناسبت شعر زیبایی از دکتر کاووس حسنلی را خدمتتان تقدیم می‌داریم.
از همهٔ شاعران گرامی درخواست می‌نماییم تا اشعار خود در رابطه با حضرت علی(ع) را در بخش نظرات درج فرمایند.

با سپاس
انجمن دانش آموختگان ارسنجان

ای علی ای آفتاب زندگی

ای سرآغاز کتاب زندگی

ای تمام عشق ای معنای دین

ای خدای دیگری روی زمین
تو خداوندی ولی در آینه
و خدا یعنی علی در آینه
ای خدا من خاک این آیینه‌ام

من گریبان چاک این آیینه‌ام
از سر من کم مکن این سایه را

وا مگردان از من این سرمایه را
من فقیرم سفرهٔ بازت کجاست

تشنه هستم جام اعجازت کجاست
باز بر بال و پرم دستی بکش

من یتیمم بر سرم دستی بکش
بر من آواره این در را مبند

بالهای این کبوتر را مبند

آب دریا را اگر نتوان کشید

هم به قدر تشنگی باید چشید

ای علی ای آفتاب بی دریغ

ای خداوند گل و لبخند و تیغ

آب و آتش را کسی همسر نکرد

عقل را با عشق همبستر نکرد

مهر و قهر و کینه اما در تو جمع

کوه و دشت و ابر و دریا در تو جمع

رمزی از چشمان خود با ما بگو

حرفی از آن آبی دریا بگو

چاه را چشم صداقت باز بود

چاه، آری چاه اهل راز بود

ما ندانستیم رمز چاه را

باز هم گم کرده‌ایم این راه را

باز هم باید تو را در چاه جست

باز هم در آب باید ماه جست

گر چه از خورشید پیداتر تویی

باز هم از خویش تنهاتر تویی

چیست از نام تو پر آوازه‌تر

ما چه داریم از کلامت تازه‌تر

ای محبت دکمهٔ پیراهنت

بوی الفت می‌وزد از دامنت

ذوق من با یاد تو گل می‌کند

شعر من میل تکامل می‌کند

من از اول با تو عادت داشتم

و تو را جز خود نمی‌پنداشتم

من تو را آن‌گاه در خود یافتم

که به نام تو تولّد یافتم

کودکی با نام تو آغاز شد

با تو بال زندگانی باز شد

نام تو در شیر مادر موج زد

در وجود من سراسر موج زد

مادرم با نام تو مانوس بود

آری او هم اهل اقیانوس بود

راه بردن چون از او می‌خواستم

یا علی می‌گفت و بر می‌خواستم

یا علی می‌گفتم و پا می‌شدم

غنچه می‌خندیدم و وا می‌شدم

خنده می‌زد زندگی بر بال من

عشق می‌آمد به استقبال من

خستگی از جان من پر می‌گرفت

بال من بوی کبوتر می‌گرفت

چون نجات از چشم بد می‌خواستم

یا علی از تو مدد می‌خواستم

در فضای چشمت ایمان خانه داشت

عشق در آن گوشه مهمان‌خانه داشت

روزهای تشنگی ای نور ناب

سایه می‌انداختی بر آفتاب

ای علی جان فصل سرخ انتقام

حیف باشد ذوالفقارت در نیام

این خوارج این خوارج باز هم...

ملت از عشق خارج باز هم...

تیغ باید تا خداوندان زر

دست بردارند از این شور و شر

نیست حرفی غیر از این با اهل رد

با زبان تیغ باید حرف زد

حیف باشد باز هم این‌گونه حیف

باز باشد سفرهٔ ابن حنیف

اشک زیر اهل ایمان تا به کی

سفره‌های خالی از نان تا به کی

این فقط فصل است بی‌پایان که نیست

راستی این درد بی‌درمان که نیست

عاقبت آن عشق طغیان می‌کند

ظلم را از پایه ویران می‌کند

باز نجوا کن شبی را با کمیل

تا ببارد آسمان از دیده سیل

شور بر پا کن مرا در من شکن

این من بی‌مایه را گردن شکن

آرزو دارم دلم را خون کنی

و مرا این بار دیگرگون کنی

چشم‌هایم میل بارش کرده‌اند

امشب از من شعله خواهش کرده‌اند

با نگاهت شعله‌ای در من بزن

آتشی در قلب این خرمن بزن

هر که دردی در درونش خفته است

دائما آرامشش آشفته است

هر که با سختی تفاهم کرده است

شعر خود را وقف مردم کرده است

عشق یعنی شب نخفتن با علی

در دل شب راز گفتن با علی

عشق یعنی با علی تنها شدن

قطره ای بودن ولی دریا شدن

عشق یعنی راست بودن با علی

عشق یعنی، عشق یعنی یا علی

 

«سرودهٔ دکتر کاووس حسنلی»

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.

افرادی که در این گفتگو هستند

  • مهمان - سید حسام حسینی ارسنجانی

    مثل یک ماهی ودرکنج دلم جاداری دربزرگی وکرم وسعت دریا داری
    چشم من ناقص ودرحدتماشای تونیست جلوه ی یوسفی وعشق زلیخاداری
    آن چه خوبان جهان زینت خودساخته اند دروجودت همه را کامل ویکجاداری
    قدرتی فوق بشر داری وخود می دانی ذوالفقاری به هواخواهی گل هاداری
    کوفه درحسرت دیدار توخون می گرید گوشه چشمی که دم پاک مسیحاداری
    عبدود های زمان باز چه گستاخ شدند تیغ برکش توکه شمشیر خدا راداری
    کودک غزّه یتیم است وامیدش به شماست باز درکیسه ی خود گندم وخرماداری؟
    دست خیبر شکن از پیرهن کهنه در آر ای که در معجزه گویی ید بیضا داری

  • چراغ نور

    ای بزرگ پاک، ای شاهِ عرب
    ای چراغِ نور در گودال شب
    ای عـدالت در طنـین گام تو
    می درخشد آفـتاب از بام تو
    آه ای مردِ ولایـت درغـدیر
    ای شکوهِ در عدالت بی نظیر
    ای خدا را همدل وهمگام، تو!
    کوچه های کوفه را آرام، تو!
    ای غمت از اشکها لبریز تر
    خانه ات آماجِ نیرنگ وتبر
    ای غریب کوچه ها در نیمه شب
    نیمه شب های یتیمان عرب
    نیمه شبهایی که رویت را ندید
    گرچه در خود گامهایت را شنید
    دیگر آن شبگرد شبهای خموش
    نان وخرما را نمی گیرد به دوش
    بعد از این در را نمی کوبد کسی
    بازهم این کوفیان وبی کسی
    آسمان تکیه زده بر شانه ات
    یک نفس نوشیده از پیمانه ات
    مثل دریایی،بزرگ وبی نظیر
    جاشده دریا چگونه برحصیر؟!
    ای تـمام رودها سـیرابِ تو
    تشنه ی اندیشه های نابِ تو
    تا شکوهت درزمین تصویر شد
    نام تو تا حشر عالم گـیـر شد
    آنکه معنی کرد دین، خون تو بود
    تا ابد اسـلام مدیـون تو بود
    لایق نور ولایت جز تو کیست؟
    تا تو هستی فرصت خورشید نیست
    یا علی از عشق،یادی مانده است
    از تو در بیداد، دادی مانده است
    یا علی ما گمرهان را یار باش
    کشتی دل را تو سکاندار باش

    شعر از : زهرا نعمتی