پیدای پنهان
نویسنده: اله یار خادمیان چاپ پست الکترونیکی- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 6665 بازدید
به نام پاک، پدید آورندهٔ آدم از خاک
کجا هست که نیست، کجا بود که نبود (هُوَ مَعَکُم اَینَماکُنتُم...۴حدید)
میگوید مرا سجده کنید و بندگی (فَاسجُدُوا لِلّه فَاعبُدوُا... ۶۲ نجم)
آنگاه امر به سجدهٔ خاک میکند
اول قدم ببینیم سجده به خاک اشاره به پست بودن آن است یا اشاره به ارزش آن میباشد. وقتی فرشتگان را امر به سجدهٔ آدم میکند نشان ازارزش و والایی آدم است یا پستی و فرومایگی اوست (لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَم... ۷۰ اسراء) معلوم است که نشان از کرامت و شرف انسان است. پس آیا انسانی به این عظمت را که فوق فرشته قرار میگیرد به سجدهٔ موجودی پست وا میدارد؟ هرگز چنین نیست. اشاره به این است که ای آدم تو از سرشت خاکی یعنی پروردگارت تو را در دامن خاک پروراند واز بستر خاک تو را شکوفا کرد. پس پرورنده و پدیدآورندِهٔ خود را که به منزلهٔ مادر است محترم شمار. او را سجده کن یا این که در وجود خاک، یا جان خاک منم. همان گونه که میگوید روح خودش را در آدم خاکی دمیده (نَفُختُ فیهِ مِن روُحی... ۲۹ حجر)، پس این جا سجده به خود اوست، و از آن جایی که سجده به خاک پاک و طاهر جایز است معلوم میشود خاکی را میگوید که آدم و اولیا الله پیامبران پدیدهٔ آن میباشند. معلوم میشود در این مقام خاک ارزشمند است از آن جهت که از اشرف مخلوقات از بستر او برخاست و روح الهی در او تعبیه شد.
همان گونه که وقتی ضریح مقدس امامان معصوم را میبوسیم یا مزار عارف کاملی را محترم میشماریم، حرمت به روح منزه و پاک الهی اوست ولا غیر
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود (حافظ)
شاید پرسیده شود مگر خاک جان دارد؟ باید گفت رویش هر نوع گیاه بر خاک دلیل بر زنده بودن آن خاک است چرا که مرده نمیتواند زندگیساز باشد. آیا بر خاکستر و آجر و سیمان و گچ که خاک سوخته یا خاک مرده است، گیاهی میروید؟ و دیگر این که مگر در قرآن نمیفرماید ( یُسَبِحُ لِلّهِ ما فِی السّماواتِ وما فِی ا لاَرض... ۱ جمعه) یا اینکه مولوی با اشاره به همین آیه میگوید:
جمله ذرات زمین و آسمان با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
و دیگر «سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست». مگر روح او دروجود آدم نیست؟ مگر انسان خاک نیست که خداوند او را ممتاز میکند و «نفخت فیه من روحی» میگوید و تنها در خلقت اوست که «فَتَبارِکَ الله اَحسَنُ الخالِقین...» (۱۴ مؤمنون) میگوید.
به این دلیل اگر بگوئیم انسان خاکی مشابه خداست شرک نیست مگر نه اینکه نماینده یا معاون باید مشابه رئیس باشد. اینگونه است که منصور خدارا در وجود خود حس میکند و انا الحق میزند چرا که نیرو بخش و جان و دهندهٔ همه اشیاء خداست واوست که فرشتگان را امر به سجدهٔ آدم خاکی میکند وشیطان را به جرم سجده نکردنش از خویش میراند اینجاست که آدم خلیفه الله و اینجاست که انسان اکمل واشرف موجودات میشود. ودیگر آنکه همانگونه که خداوند بر همه چیز اشراف دارد انسان هم توان آن را دارد که بر هم چیز اشراف یابد. مولا علی میفرماید (مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَه) یعنی برای خدا شناسی. باید خودشنا سی داشت شاید سوال شود که پس انسان با خدا مساویست هر گزچنین نیست اهل معرفت ، هنر مند را از هنرش میشناسد. انسان هنر خداست، ا نسان پدیدهٔ اوست، انسان نوشتهٔ ، اوست، انسان صورت خداست، انسان گنجینهٔ خداست انسان خدائیست نه خدا.
( خلق آدم علی صورته) آیا انسانهای موجود روی کره زمین آدمند یاآدمی ، معلومست که همه آدمی هستند چرا که تمام انسانهای به وجود آمده بازتاب حضرت آدم میباشند ودوم اینکه همه چیز یک است یعنی دو انسان مثل هم وجود ندارد دوحیوان مثل هم وجود ندارد اگر چنین باشد تفکیک کردن یاشناسائی مشکل میشود اگر دو انسان درتمام خصوصیات باهم باشد اکبر کدام و اصغر کدام است تنها عدد یک واقعی میباشد در خلقت خدائی ۲ وجود ندارد از یک تا بی نهایت باز تاب عدد یک است همانگونه که تمام نوشتهها با یک نقطه شروع میشود، تمام کلمات نقطه های بهم پیوسته میباشند معلوم شد بدون عدد یک وبدون یک نقطه نوشته أ متصور نیست پس وقتی تمام خلقت او یک است نشان از یکتائی اوست. به زبانی دیگر خاک به ظاهر پست به جهتی صدر است چرا که ترکیبی از کل عناصر موجود در عالم ماده میباشد یعنی صورت جمع است همانگونه که انسان خاکی ترکیبی از کل عناصر مادی و معنوی موجود در هستی حتی روح اللهی یعنی جمع الجمع میباشد آیافر عونها هم دارای روح الهی میباشند. آری روح الهی را دارا میباشند اما چون آنگونه که باید ازآن نعمت استفاده نمی کنند صورت اللهی نمی شوند هر انسانی اختیار و توان و ابزار آن را دارد که هر گونه که خواست بشود حال خوب یا بد زشت یا زیبا خدا ئی یاشیطانی( ِانّا هَدَیناهُ السَّبیل إمّا شاکِراً وَ إمّا کَفُورا... ۳ انسان) و دیگر اینکه اوست که هوا میباشد ، مگرنمی گوئیم یکدم حیات بی او نیست مگر این دم همین هوا نیست مگر نمیدانیم که بدون هوا هیچ موجود زنده ای نمی تواند باشد. معلوم میشود روحِ او یانور او هست که درهوا جریان دارد(وَ بِأسمائکَ الَّتی مَلأت اَرکانَ کُلِّ شَئ... دعای کمیل) دیگر اینکه د ر نا راحتیها و ناملایمات نفس گیر وقتی هو میزنیم یا هو هو میکنیم چه کسی را صدا میزنیم که بفریادمان برسد. آیا هو خدا نیست. یا آ نکه در ناراحتیها آه میکشیم این آه به بیانی دیگر الله نیست. آه همان هوای نهفته درسینه نیست. میگوئیم دل خانهٔ خداست، آیا جای نفس یا آه یا هوا در دل که همان سینه است نیست مگر موسی(ع) ازخدای خود درخواست شرح صدر ر نمی کند(رََ بِّ اشرَح لی صَدری... ۲۵ طه)چرا پیامبراز خداوند گشایش سینه را میخواهد میگوید تو بیشتر درسینه من بیاوبیشتر اثر گذار باش تا امنیت و اطمینان بیشتر شود. مگر نمی گوئیم خداست که بردل اثر میگذارد جای دل کجاست، درسینه نیست. میگویند خدا در بطن وجود است آیا این بطن وجود دل نیست. آیا چراغ حیات هرموجوی چراغ دل که قلب نام دارد نیست و اولین عضوی که اعلام موجویت میکند در عرصه حیات همین دل است و آخرین عضوی که از قلمروحیات خا رج میشود باز دل میباشد پس هوالاول هوالآخر البته نمی خواهم بگویم آن دل معنوی همین دل مادی میباشد اما از آنجائی که مو ثر را از اثر باید شناخت میبینیم همه چیز به همین دل بر میگردد در نا را حتیها همین دل است که تنگ میشود وقتی دل میسوزد اشک جاری میشود. وقتی دل شاد میشود رقص و آواز طغیان میکند همه بر محور دل میچرخد، در نا راحتی میگوئیم دل تنگیم ،در خوشحالیها میگویم دلشادیم ؟ هر چند مر کز هیجانات را علم پزشکی در مغز میداند درست است اما مغز گیرنده و فرستنده است سر انسان یا مغز انسان تابلو کلید هاست چراغها همه دردلست ببینید وقتی نا راحت هستیم فشار روی کدام عضو بدن یا کدام ناحیه از جسم میباشد ؟ آیا فشار جز بر ناحیه سینه نیست. این فشار بر دل روحی است ولیکن فشار درد بر ناحیه سینه حسمی شود با نفس عمیق ویا آه است که درد کم میشود ؟ این آه همان هوا نیست. این داروی آرام بخش چیست که خواسته یا نا خواسته آگاهانه یاناآگانه از او کمک میخواهیم اگرچه آ ه نهاده است نه اراده ، همه میفهمیم آه و اشک اراده ای یاتصنعی آثار دل نیست تصمیم عقل است چنین اشک و آهی اثر بخش نیست پس در ناملا یمات نفس گیر وسوزنده آه و اشک نها دینه است که از عمق وجود بر میخیزد این پدیده باز تاب همان خدای درو نی است که برای تسکین به کمک ما میآید پس اثر خداوند بر ا ین ماثراست.
پس بی جهت نیست که میگویند دل خانه خداست.
و دیگر اینکه او نورست که الله و نور السماوات والارض در اینجا خداوند مستقیم میگوید من نور زمین و آسمان هستم یعنی همه چیز بستگی به وجود من دارد در همین چرخه مادی اگر خورشید را منها کنیم همه چیز پاک یا عدم میشود نظمی نمی ماند که حیاتی بماند کل هستی در سیاه چاله فرو میرود وهمه چیز یخ میزند. آنگاه آب ، هوا، خاک، انسان ، گیاه، حیوان و هر چه که نماد بودنست بی معنی میشود. میبینیم وجود همه چیز در عالم ماده بستگی به وجود خورشید دارد خورشید اگر باشد و نتابد باز همانست که در نبودنش ، معلومست ارزشمند ترین چیزی که وجود دارد نور است یعنی بی نور هستی که خداوند است هیچ چیز وجود ندارد. خدا در تمام رنگها هست و هیچ رنگی نیست. خدا در تمام چشمها هست و چشم نیست. تمام رنگها پدیدهٔ نوراست. اگر نور نباشد رنگی پدید نمی آید و اگر رنگی باشد چشم را توان دیدن نیست. بی نور تمام نقشها پاک است. پس هم نور مادیت اوست هم نور معنویت هم نور رنگست هم نور بی رنگ، درکمال بی رنگی رنگ اوست که رنگها راتصویر میدهدهمانگونه که خورشید پدید آورندهٔ تمام رنگهاست و خود پدیدهٔ هیچ رنگی نیست. هرچند تابش خورشید را نباید نور نامید باید او راآفتاب گفت. چون بارآتش بدوش میکشد یعنی داری خلط است نور دارای هیچ خلطی نیست مثل نور دل ، نور عقل نور علم، نور بینش، نور کمال، نورجان، نور روح ودیگر نورهای معنوی که مختص خداست. پس نور وجودست و مابقی موجود
دیگر اینکه او آب است. مگر نه اینکه آب مایع حیات است مگر او حی لا یموت نیست آیا آب حی لا یموت نیست آیا آب عدم میشود شایدگفته شود باجدا کردن اکسیژن و هیدرژن ازیکدیگر آب عدم میشود باید گفت این عدم نیست چون این دو عنصر هر چند جدا ازهم وجود دارند پس تا این دوعنصر باشد آب هست چرا که تا مانع از سرراه این دو عنصر بر داشته شود بهم میپیوندندبحالت آب بر میگردند آیا بدون وجودآّب میتوان حیات یا نباتی را تصور کرد باز میبینیم آب هم مثل نور و هوا بی رنگست آیا کسی میتواند بگوید آب چه رنگست چه مزه ای یاچه بوئی را داراست. اماچگونه تفکیک میشودکه شرک نباشد خداوند مایه و منشاءو سرچشمهٔ حیات است آب مایع و منبع یا ظرف حیات میباشدیعنی حیات درون اوست. دیگر اینکه چگونه این چهار موجود مادی خاک و آّب وباد وآتش را ازآن یک جدا میکنیم اینها استحاله و دگرگونه میشوند متکی به هم میباشند به یکدیگر نیاز مند که اینها خصوصیات اللهی نیست او از هه چیز بی نیاز است( الله صمد) پس اوست که قدیم همیشه زنده و جوانست و این چهار عنصر اند که پدیدهٔ همیشه جوانند اگر چه اول ترین یا قدیمی ترین پدیده های بوجود آمدهٔ حیات میباشند اما هرگز پیر نا کار نمی شوند وهرگز جایگزینی برای آنها نیست دیگر اینکه این چهار موجود به ظاهر با هم در تضاد وباهم ناسازگار ، اگر نیروی واحدی بر آنها حاکم نیست چگونه به وحدت میرسند ایا انسان عاقل باور میکند چهار حاکم متضاد بر یک قلمرو باشند وآن قلمرو دارای ثبات و امنیت و هماهنگی باشد بدون آنکه قدرت بر ترو وحدت گرائی حاکم باشد چگونه چهار موجود بی عقل متضاد بی رو ح بی عشق و بی هدف در هم تنیده میشوند حیات و عشق عقل مستی وهستی رابه وجودمی آورند شک نیست که نیروی فوق تصور و وحدت گرائی حاکم است.
آیا روی این کره خاکی که زیست گاه گیاه و حیوان و انسان است بدون این چهار عنصر میتواند ظاهری باشد میتواند باطنی باشد. یا بدون این چهار عنصر اول وآخری هست بابوجود آمدن این چهار موجودست که حیاط به وجود میآید پس روح هستی در این چهار کالبد دمیده شده است هر گاه قدرت یا روح هستی ازیکی از این چارکالبد برداشته شود حیات عدم میشود معلوم شدساختمان هستی روی چهارستون بنا شده است یا اینکه حرکت و حیات براین چهار چرخ است اگر یکی ازستونها فرو ریخت چه میشود. اگر خاک نباشد مجسمه یا جسمی نمی ماند آگر آب نباشد طراوت حیات نیست جویبارها و روخانه های این مجسمه خشک میشود اگر هوا نباشدحرکت نیست اگر نور نباشد صورت هستی پاک میشود آغاز حیات وپایان حیات ظاهر حیات وباطن حیات در چرخهٔ این چهار موجود است پس هوالاول هوالاآخر هوالظاهر هوالباطن معلوم میشود قدرت وحدت آفرین عاقل و زنده ای وجود دارد که این چنین نظم و هم آهنگی به وجود میآید و بدون شک اثر او بر اینها مو ثراست نتیجه میگیریم که در همه چیز خداست و هیچ چیزخدانیست خداوندآشکار از اثر خویش است و پنهان در اثر خویش همانگونه که نقاش. اما در بحث شناخت این چهار ترکیب مادی آب و نور و هواوخاک درجه بندی جایگاه و چگونگی آنها، نور یا خورشید صدر قرار میگیردچراکه" اللهُ نور" برای معتقدان همین اشاره قرانی کافی میباشد اما برای آنان که همه چیز را با دلیل می خواهند و با دلیل و فلسفه میپذیرند گرچه به گفتهٔ مولوی
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
اما، آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید
و باز در چرخهٔ طبیعت میبینیم نور صدر است. چرا که برای بوجوآمدن همین منظومه شمسی اولین پدیده خورشید است که بوجود میآید بعد سیارهها ئی که به دورش میچرخند گمان نمی رود کسی در این شک داشته باشد. دوم هوا، چرا که برای به وجودآمدن آب به عنصر هوا نیاز است پس هوا مقدم برآب میباشد سوم آب چراکه برای روئیدن گیاه ترکیب آب لازم است پس آب مقدم بر گیاه میباشد. شایان ذکراست بگوئیم عشق همگام با آب ظهور میکند. چرا که عشق یعنی جاذبه یعنی ترکیب یعنی بهم پیوستن قبل از پدیده آب موجودی را نمی توان یافت که ترکیب یا بهم پیوسته باشد سه دسته از موجودات عشق را در بر میگیرند گیاه حیوان وانسان که پدیده بعدازآب یابازتاب آب میباشند وشریان حیاتشان بستگی به جریان آب دارد پس آب را باید شراب عشق نامید که باز میبینیم عشق موتور متحرکه حیات است چهارم خاک که ترکیب کل عناصر موجود درهستی میباشد این درجه بندی درجه بندی پیدایش و درجه بندی وابستگی و افزایش است. مثلا نور پدیده ای میباشد که در حجم و وزن و رنگ بوو ظرف جای نمی گیرد ودیگر اینکه اثر گذار است و اثر پذیر نیست کسی بر او احاطه ندارد اوبرهمه احاطه دارد یعنی از هر وابستگی و تعلقی آزادست ضمن اینکه همه به او نیازمند میباشند.
غلام همت آنم به زیرچرخ کبود به هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
پس مقام نور مقام اللهیت مقام والا یامقام صدر یا مقام صادر است. مقام دوم که مجرد است عنصر است یعنی هوا یا به زبان علمی آن اکسیژن از رنگ و بو وطعم آزاد است، اما از وزن و حجم و ظرف آزاد نیست هم اثر گذارست هم اثر پذیر مقام سوم آب ترکیب است که همان خصوصیت هوا را د ارا میباشد مقام چهارم ترکیبات است که خاک جمع ترکیبات ، یا دارای تمام عناصر لازم برای چرخهٔ حیات میباشد. با پیوستن سه پدیده نورو آب و هوا به زمین خاک غنی میشود باپیدایش این سه پدیده عمل شیمیائی را مهندس هستی ا نجام میدهد ملو کولها جان میگیرند تبدیل به سلول میشوندآنگاه سلول هستهٔ حرکت اولیه میشود با این حرکت کارخانه ای به نام گیاه ایجاد میشود کار انبوه سازی یا تولید کثیر رونق میگیرد آنگاه محصولی بالقوهای به نام دانه تولید میشود اینگونه حرکت حیات بر بستر زمین آغازمی شود پس موجود اکمل در این دایره مادی یا طبیعی خاک است که همه چیز را در بر میگیرد. حال خاک ارزنده ترین موجود و مادر هرچه باید وشاید میباشد پس وقتی امر به سجده خاک میشود نشان از پستی خاک نیست دلیل برکمال ارزش و اقتدار اوست(خَلَقَ الإنسانَ مِن صَلصالٍ کَالفَخّار... ۱۴ الرحمن) مگر نه اینکه انسان کامل مولای ما علی ملقب به ابو تراب است یعنی پدر خاک این نشان از ارزش خاک نیست. ودیگر اینکه هر انسان ارزشمند و با وقار و فرو تنی را که بی ادعا خدمت میکند باکلمه آ دم خاکی معرفی میکنند(وقتی فردی باخاکی بودن معرفی میشود بر داشت ما از آن فردچیست جز همانست که تشریح شد.
اما در فاز سوم
چگونه انسان اشرف مخلوقات واکمل موجودات میباشد خدا، فرشته، انسان ، گیاه ،حیوان و شیطان ۱ اول خداوند که علاوه بر آن چیزهائی که درباب نور مثال زدیم خدا وجوداست موجود نیست. اثر گذاراست واثر پذیر نیست باصفاتش توصیف ، در اثرش آشکار ، وباقدرتش شناخته میشود، کل عالم هستی باز تاب وجود اوست او واحد کثیر یا متکثر است ۲ فرشته روحانی و مجرد بی رنگ است و موجودیست جاندارو عاقل دارای حس ، اما یک بعدی وبی اختیار که اگر دارای اختیار هم با شد یک راه و یک کوچه، پیش رویش بیش نیست که بتواند انتخاب داشته باشد پس تسلیم محظ است. آئینه ای میماند که انعکاس نور میکند واز هر چه میببیند تصویر برداری میکند.
خدمت کاری هست که هر چه به او امر شود انجام میدهد. معمور است و معذور، فرشته باد،فرشته باران، فرشته بهار ، یا فرشته پائیز یک موجود تک بعدی مثبت گرا که از عشق و اختیار بی نصیب است. پس بانبود عشق و اختیار، فرشته موجودٔ کامل نیست.
۳ گیاه موجودٔ که دارای جسم وجان و رنگ و بو وعشق میباشد اما از اختیارو عقل و حس و توان جابجائی بی نصیب یعنی پایش بر میخ زمین بسته میباشد که همین دلیل بر ناقص بودن است
۴ حیوان موجودیست بی عقل امادارای توان و عشق و جسم جان وحس وغریزه وقدرت جابجائی اما چون از عقل بی بهره است موجود کامل نیست انسان موجویست که علاوه بر داشته های آن سه موجود، نداشته های آنها رانیز دارا میباشد اینجاست که انسان به ظاهر کامل مینماید اما هنوز کامل نیست شیطان به او سجده نمی کند چرا که دعوی برتری دارد اینجاست که تازه اول کاراست حال برای اثبات برتری ، شیطان پنجه در پنجه آدم میکند وبا فریب دانه آ تشین را به آدم میخوراند ؟ چرا دانه آتشین، برای اینکه شیطان از جنس آتش است اوبا این فریب آتش وجود خودش را در آدم ریخت ازاین پس آدم نیمه خدائی و نیمه شیطانی میشود یعنی میان نورو آتش گرفتار میشود اینجاست که انرژی او کامل است و موجودی میشود مرکب از خوب وبد. اما قدرت و اختیار دارد یکی ازاین دو راه را انتخاب کند که به سمت راه خدائی و نوری باشد یا به جهت راه آتشی و شیطانی ، مبارزه آغاز میشود حال باید انسان هنر نمائی کند پنجهٔ شیطان را بشکند یا دیورا مهار کند تاخود را ازهرچه وجود ناشایست پیراسته کند تا به قلهٔ قهرمانی که همان کمال انسانی واشراف است برسد اشراف داشتن یعنی برهمه چیز غالب شدن و براوج قرار گرفتن وارزش و هنر انسان در همین است اگر انسان برنیروهای درون خود غالب شد وتوانست هر چیز رابه جای خود بکاربگیرد فوق فرشته است آنگاه انسان کامل یا خلیفه الله ویا خدا گونه میشودو تنها دراین مرحله است که شیطان نا گزیر به سجده او میشود واعتراف به برتری او میکند وگرنه از همگان پایه تر است شاید پرسیده شود مگر آدم انسان کامل، یاخلیفه الله نبود که شیطان اورا سجده نکرد ، نه بافریب خوردنش ثابت کرد که انسان کامل نیست اگر انسان کامل بود ازبهشت رانده نمی شد ؟ چگونه آدم که اولین پیامبر خداست انسان کامل نیست اگر هست چرا واگر نیست چرادر آن مرحله انسان کامل نبود آنگاه که از بهشت به زمین رانده شد باخود سازی و تلاش ، دامن از فتنه های شیطانی پاک کردهمانگونه که در قرآن میفرماید با توبه وانابه وپشیمانی و اعتراف به ناتوانی ظلمت ونفسی گفت مورد بخشش خداوندی قرار گرفت دو باره موقعیت از دست داده را یافت وبه بهشت برگشت. والسلام
درپایان از دوستان میخواهم اگر به موردی برخورد کردند چه اصلاحی وچه انتقادی نظر خودرا مدلل بنویسند تا ترتیب اثر داده شود، انشا الله.
دیدگاههای شما (2)
-
باسلام وعرض ادب سپاسگذارم جناب مهدی اسکندری عزیز لطف شما زیاد دانش شما افزونتر
0 پسندیدم
دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:
یا اگر در سایت عضو نیستید، میتوانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید: