Logo
چاپ کردن این صفحه

معرفی انجمن ادبی ارسنجان

نویسنده: 
انجمن ادبی ارسنجان
انجمن ادبی ارسنجان

انجمن های ادبی در هر شهر نماد فعالیت های فرهنگی آن شهر محسوب می شود وهرچه پربارتر وغنی تر باشد بر غنای فرهنگی یک شهر افزوده می شود
در ارسنجان از زمانهای دور انجمن ادبی وجود داشته وشاعران ونویسندگان زیادی را دور خود جمع می کرده و شاعران در تعامل باهم بودند
شاعرانی به نام وماندگار در ادبیات این شهر...
مکان اصلی انجمن ادبی اکثرا در کتابخانه بوده که بعدها به دلایل مختلفی شاهد تغییراتی شده وهمان گونه که شاهدیم ارسنجان وانجمن ادبی آن سهم خوبی از شعر کشور را به خود اختصاص داده و با داشتن شاعران نامی وکشوری خود را در جامعه ادبی کشور مطرح کرده است

مهاجرت شاعران به شهرهای دیگر-مسائل ومشکلات روزمره-برخاستن وظهور افراد نوپا همه در تغییر وتحول یک انجمن نقش بسزایی دارند وانجمن ادبی ارسنجان نیز از این مقوله در امان نبوده وشاهد تغییر وتحولات محسوسی شده است که در عین حال افراد پرتلاش وبااستعداد همیشه بوده وهستند...
هم اکنون انجمن در کتابخانه عمومی با قوت خویش باقی ست وهر هفته شاعران ونویسندگان در هر رده ی سنی به خواندن اشعار ونقد ونظر می پردازند و افراد جوان در کنار پیشکسوتها ساعاتی را به علایق خویش اختصاص می دهند
از جمله فعالیت های انجمن ادبی شهر :شعر خوانی-نقد شعر- برگزاری کارگاه ادبی -شرکت دراردوهای فرهنگی برای تعامل بیشتر با شاعران انجمنهای دیگر -شرکت دسته جمعی درکنگره ها و همایشهای ادبی کشور-برگزاری شب شعر- برگزاری مهمانیهای شبانه برای تعامل بیشتر...
که امید است با همراهی وهمکاری اعضا به شکوفایی بیشتری برسد

در ادامه شعر چند تن از شاعران فعال انجمن را برای نمونه می آورم

الهیار خادمیان:

دارم سخنی سنگین با صحبت آ هسته        فریاد نمی زیبد در نزد تو شایسته
دیدم گل رویت را میزانی و موزونی        هرگزنشود چشمی،از دیدن توخسته
گفتم که شود لبهات با خنده به رویم باز        تا دفتر این خسته با خنده شود بسته
ای صورت زیبائی با آنهمه شیوائی        بی خویشتنم کردی با ساغر پیوسته
من از تو نمیخواهم جزآنکه تو میخواهی        ای تاج گل تکبیر بر تارک گلد سته
با ما به محبت خیز ای خوب خدا انگیز        هرچندکه نا چیزیم درنزد تو برجسته
گر صحبت شیرینم در نزد تو تلخ افتاد        پیش خودمان باشداین صحبت سربسته

***********************

اکبر اسکندری:

دیشب از آسمان چشمانت
خوشه خوشه ستاره می چیدم
پشت گلبرگ پلکهایت باز
آسمانی دوباره می دیدم
دستهای تو بود در دستم
بردمت تا دیار خاطره ها
طعنه می زد به هرم آتش طور
در نگاهت بهار خاطره ها
دستهای تو بود در دستم
دست من باز هم به دامانت
آه ای عشق جاودانی من
من فدایت فدای چشمانت
آتشی در تنم زبانه کشید
هرم دستان مهربان تو بود
هر چه دیشب ستاره می چیدم
همه از باغ آسمان تو بود
باز در آسمان چشمانت
بوته های ستاره روییدند
من همه محو آسمان بودم
دستهایم ستاره می چیدند

***********************

حامد ابراهیمی:

فرصت حرف زدن با خودمان کم داریم
تا به آئینه بگو ئیم چرا غم داریم

که چرا همنفس موج در این ساحل دور
پشت هم خودزنی سخت و منظم داریم

کینه افتاده در افکار برادرهامان
گرچه داعیه ی فرزندی آدم داریم

درد کافیست و از عشق سخن خواهم گفت
که در این راه قدمهای مصمم داریم

بعد از این لحظه به لحظه به تو می اندیشم
به امیدی که به خوشبختی با هم داریم..........

***********************

زهرا ریس السادات:

هی شمع روشن می کنم این گور خالی را
می پرورانم در دلم عشقی خیالی را
آنقدر پا خوردم در این شهر پر از عابر
حس می کنم با تاروپودم رنج قالی را
باران ببارد یا نبارد سهم من این است
از چشم من باید بخوانی قحطسالی را
در من هزاران تن تو را چشم انتظارند..آه
باید ببینی چشمهای این اهالی را
وقتی که دنیا روی دور تند می چرخد
تا باز از دستت بگیرد هر مجالی را
باید بیابی از سکوت ابرها باران!
روشن کنی چشمان خشک این حوالی را
اینجا نفس از وزن سنگین غزل تنگ است
دیگر ندارم طاقت این خسته حالی را
یک شمع روشن می کنم بر گور رویاهام
یک شمع تا دلخوش بمانم هی محالی را

***********************

کیانوش شریفی:

نشسته ام بنویسم که داغدار خودم
شکست خورده ی میدان کارزار خودم
تو رفته ای وپس از تو من از خودم دورم
نه در کنار تو هستم نه در کنار خودم
نشد که سر بگذارم به روی شانه تو
وزار زار بگریم به حال زار خودم
همه وجود من از چشمهام می ریزد
وغرق می شوم امشب در آبشار خودم
صدای پای تو از پشت جاده می آمد
تمام عمر نشستم در انتظار خودم
تمام عمر من از مرگ گفته ام آری
چقدر خوب که آمد شبی به کار خودم

***********************

مجتبی فدوی:

به پیچ آخر راهی که کور راه من است        رسید قصه و منظومه دور ماه من است
یقین تو  آیه ی  کفری  نماز می  شکنم        از این به بعد اگر خواندمت گناه من است
<< تو بخت شوم منی و به جنگت آمده ام        خدا سپاه تو و اهرمن سپاه من است >>
به اوج میروی اما به خاک خواهی خورد        چنین شکست پس از برد دلبخواه من است
خیال کن که تو پیروز این نبرد ، برو        به روزهای خوشی دوخته نگاه من است
به تیر برق شنیدم نهال سروی گفت        به دادگاه بلندی زمان گواه من است
تو آس آخر خود را زمین زدی رفتی        و دست آخر و جولان برای شاه من است

***********************

عبدالنبی زارع:

من شنبه آمدم که ببینم تو را نشد
یکشنبه آمدم همه صف بود و جا نشد

رفتم دوشنبه نذر کنم آستانه را
آن روز هم قضا شد و نذرم ادا نشد

گفتم سه شنبه فکر تو از سر به در کنم
زالوصفت خیال تو از من جدا نشد

اما چهارشنبه دگر هیچ کس نبود
تا از دلم بگویم و اینکه چرا نشد

چون پنجشنبه شد به مزارم سری بزن
بر سنگ من بخوان که چرا عقده وانشد

جمعه تو هم کنار منی! شک در این نکن !
دردی که جز به خاک مزارم دوا نشد

***********************

پویا نعمت الهی:

دلتنگ، پشت پنجره ای ایستاده ام
دستان من،جهان مرا زرد می کشند
آن سو صدای له شدن برگ ها که باز
دارند زیر پای همه درد می کشند

اینجا دلی شکسته که ناچار زنده است
آنجا کسی ک زل زده در خاطرات من
من مانده ام و این همه دیوار بعد از این
من مانده ام و درد دل بی ثبات من

تقصیر ما نبود،خدا این چنین نخواست
حتما کسی میانه ی ما را به هم زده
حتما در این زمانه ی دلگیر، سرنوشت
سهم مرا همیشه جدایی رقم زده

حالا منم منی که به اجبار زنده ام
این زندگی بدون تو یعنی نبودنم
باران اشک های پر از رفتنت شده
تنها دلیل این همه غمگین سرودنم

من در عبور ثانیه ها درد میکشم
حالا که روزگار پر از بی وفایی است
حالا ک رفتن تو مرا زجر می دهد
سهم من از وجود تو تنها، جدایی است

***********************

سید حسام حسینی:

با آینه گویید مرا پیر نبیند
یا حداقل اینهمه دلگیر نبیند
هرچند که بر صورت من موی سپید است
مردی کند از بهر خدا پیر نبیند
از مرگ گریزانم وامید که هرگز
از دست قدر مرغ دلم تیر نبیند
این قاب پر از خاک چرا منتظر من
از چهره ی من جلوه تصویر نبیند
هرچند که با پیری ومردن بستیزم
پایان مرا نیز کسی دیر نبیند
یاران همه رفتند ونماندست رفیقی
کز دیدن من دیده خود سیر نبیند

***********************

محمد امین حسینی:

چون پنجره ای غرق تماشا نگرانی
از آمدن ساعت فردا نگرانی
از این که دلت در لجن وزهر بمیرد
از جامعه از شهر از آنها نگرانی
در خلوت یک حادثه با سنگ نشستی
ای آینه خسته وتنها نگرانی
این عشق به اندازه یک شهر که رسواست
پروا مکن از دیدن ما با نگرانی
ماییم که چون داغ پر از روضه ی دردیم
آخر تو چرا حضرت دریا نگرانی
تا بوده همین بوده جهان ای بت رعنا
امروز پر از خنده وفردا نگرانی

***********************

محمد حسین نعمتی:

دلم گرفته کسی نیست تا صداش کنم
نگاه بر گل زیبای خنده هاش کنم

دلم گرفته کسی نیست تا وجودم را
به یک اشاره چشمان او فداش کنم

دلم پر است و کسی نیست تا اناری را
به یاد سرخی لبهاش چهارقاش کنم

دلم به قاصدکی پر شکسته می ماند
نسیم زلف کسی نیست تا رهاش کنم

کدام کوه گران راه را بر او بسته است
بگو به معجزه عشق جابجاش کنم

نمانده عکسی از آن نازنین که هر نوبت
دلم گرفت اگر لااقل نگاش کنم

عروسی است همین روزها که می آید
چرا به تلخی این بیت ها عزاش کنم

***********************

علیرضا نعمت الهی:

می آمد وپیراهنی از مرگ به تن داشت
یکپارچه سوغاتی او بوی کفن داشت
در آمدن ورفتن وتکرار شدن هاش
ناقوس ترین بانگ فرو پاشی من داشت
پیچیده در این سینه هوای پر پرواز
در پیله دلم حسرت پروانه شدن داشت
ناگاه نگاهم به لب پنجره وا شد
با قاصدک وسهره وسیمرغ سخن داشت
من سر به هوا بودم وهوشیار نبودم
آن لحظه که اندیشه ی بر دار زدن داشت
رقصنده تر از برگ شدم همسفر باد
افسوس که در خانه پاییز وطن داشت
بی رنگ تر از خاطره کودکیم رفت
تاریخ ورق خورده وزخمی که به تن داشت
حالا همه عمر در آیینه شکستن
تعبیر نگاهی ست که تقدیر به من داشت

 ***********************

محمد جواد نعمت الهی:

 در میان پرنده ها 

تنها کلاغ پر
بیچاره آسمان

چشمهایم همیشه بارانی ماند
تا تو
نخشکی
قدکه کشیدی تنها هدیه تو
به چشم هایم
تیزی شاخه هایت بود


سرنوشت من وکوچه یکی بود
تو از هر دوی ما گذشتی
از کوچه یکبار
از من
بیشمار

***********************

هنگامه روستا:

با معجزه سبزم کن در بهار چشمانت
این سوخته باغی که از شرار چشمانت
هر کرانه ابری شد لحظه ای که بی پروا
دل زدم به دریای بی قرار چشمانت
در بازی دل دادن دلداده منم زیرا
دست دل من رو شد در قمار چشمانت
از نگاه سنگ تو روی خاک افتادم
شانه ام کم آورده زیر بار چشمانت
دست دل زردم راچون دخیل می بندم
با معجزه سبزم کن در بهار چشمانت

***********************

محمد حسین ابراهیمی:

می رفت وما
ردپایمان را دنبال می کردیم
اندکی لغزش بینمان یک عمر درنگ می انداخت
از نگاه رنگ پریده تنها صدای ریگی در قمقمه می آمد
وصدای کشیدن لاشه های پوتین ها
در متن خاکریز
وپلاک آهنی در جیب فرمانده
سمفونی بتهوون را سخت پریشان می کرد
دستانی که بوی باروت می دادند وخاک
بر تن سنگ پاره ها می کشیدچند درخت
چند چشمه را
شاید اینجا سال ها پیش سبز بوده است ناگهان
یکنفر کبریتی بر افروخت و ما تشنه ی
یک پک سیگاردر آسمان دود شدیم

***********************

فاطمه شادکام:

تمام نداری ات را
پهن می کنی
گوشه خیابان
له می شوی
زیر لگدهای عابران
دستهایت را که نمی خرند
تکه های وجودت را جمع کن
ودر چمدان بی کسی ها
جابده
فردا را
نبودنت را
جز سنگفرش ها نخواهند فهمید
زیر این مهتاب
آسوده بخواب
حتی برای شبی

***********************

زهرا شیخعلی:

چقدر امروز آشفتم چقدر این خونه دلگیره
گل یاسه توی باغچه تو نیستی داره میمیره
تو نیستی همدمم باشی تو این شبهای بارونی
تموم حرفامو گفتم همونایی که میدونی
تو نیستی یخ زده قلبم تو این دنیای یخبندون
چه فرقی میکنه واسم زمستونه یا تابستون
موهامو وا کنم امشب آخه پاییز توو راهه
چقدر زیبا شدی امشب چشات یک قسمت از ماهه
تموم دردامو گفتم شاید دلواپست کردم
دلم از روزگار سیره اگه ناراحتت کردم

***********************

زهرا نعمتی :

درد می کشد

اینجا کسی تمام تنش درد می کشد

با زخم کهنه در بدنش درد می کشد

از تاول نشسته به خونابه های سرخ

هر تار وپود پیرهنش درد می کشد

دارد به عمق فاجعه ها طعنه می زند

مردی که پیشِ چشمِ زنش درد می کشد

زن حرف می زند که غمش را سبک کند

زن حرف می زند سخنش درد می کشد

زن آرزوی خسته شده ، زن پراز سوال؟؟؟

زن از زمان زن شدنش، درد می کشد

اینک سکوتِ ممتد مردی که هست ونیست!

حتی نفس نفس زدنش درد می کشد

جوشیده خون دوباره در این زخم پاره ها

مردی به وسعت وطنش درد می کشد

***********************

 

حمید زارع :

ما عابر كوچه های باور شده ایم
یك عمر دویده ایم و آخر شده ایم
هر شعر نماد بال و پر بود اما
ما شاعر شعر های پرپر شده ایم
**
مانند نفس بریده شمعی در باد
یك روز به پای عشق جان خواهد داد
ای كوه!خودت را بشكن تا نرود
با حسرت روزهای شیرین،فرهاد
**
این بار سری به خستگی هام بزن
هم شانه ی گریه های من گام بزن
یك بار عصات نیل را خشكانده ست!
این بار بیا،عصا به چشمام بزن
**
سرما و خزان و آرزویی بر باد
تنهایی این مترسك مادرزاد
در باور خیس او نخواهد گنجید
اینبار كلاغ هم به رفتن تن داد

گفتند عاشقانه نخوانی غریبه ای
از رمز و راز عشق ندانی غریبه ای
وقتی تمام شهر به عشق تو شك كنند
حتی هزار سال بمانی غریبه ای

*****************************************
جعفر زارع(خوشدل):
خلیج فارس...
خاک پاک کشور ایران طلاست آب هایش نیز، معجونِ شفاست
افتخارما خلیج فارس هست تاابد این بحر،ایران را سزاست
زنده و جاوید باد ایران ما کشور ما ، مهد اخلاص و صفاست
آه ای جانان من، ایران من عشق تو آمیـــخته زین گفته هاست
حرف نَه ، ما درعمل محکمتریم مدرک ما خون مردان خداست
آن شهیدانی که با اهدای جان جاودان گشتند خوش، در راهِ راست
مرد و زن، در راه تو جان می دهیم جمله ی ایران در این عهد و وفاست
در ره حفظت همه جان برکفیم هرکه بدخواهت بُوَد، بد خواه ماست
دشمنانت را به خاک و خون کشیم هرکه خصم ما بُوَد، در اِنزواست
ای که این گفتارها را مُنکِری جانِ نَحسَت ،لایق تیر بلاست
تا جهان بوده خلیج فارس نیز عضوی از اعضای ما از قرن هاست
هرکسی براو نگاه چپ کند برلهیبِ آتش ما مبتلاست
تا ابد نام خلیج فارس هم برحذر از خصم دونِ بی حیاست
یاوه کم گو دشمن آسیمه سر خیره سر، حرف شما بی محتواست
ما به جان، این واژه ها را واقفیم این خلیج، اَلحق خلیج فارس راست
نام دیگر وصله ای نامحرم است با خلیج فارس تاریخ آشناست
خوشدلم زیرا خلیج فارس هست آنکه قطره قطره اش چون کیمیاست
*************************
اسماعیل ابراهیمی(پاپتی):
استــاندار گمبــان

کاش می شد می شدم شورای ده تاکنم این ده کـورک را دهکده
بعد از آن ده را دهستان می کنم این دهستـان را گـلستان می کنم
می کشم پیش شمــا قوچ گله مـی کنم شـل کیسه ی پول و پـله
چون شدم بنده رفیق میش و گرگ این دهستان می شود بخشی بزرگ
این زمان گوساله قربان می کنم هرچه دارم وقف گمبان می کـنم
هر کجـا دیـدم سبیـلویی کلفت چرب نرمش می کنم با حرف مفت
باسلام و با علیک و بـــا کـلک از کس و نـا کس بگیرم من کمک
می کنم حتی ســـلام سـایه ها تـا بیاید سـوی مـا سـر مایه ها
می شوم خــــر پول شاخ منطقه هر چه خواهم می خــرم بی دغدغه


انشالله در آینده نزدیک اشعار دیگر شاعران ارسنجان نیز گذاشته خواهد شد

 در ادامه تصاویری از جلسات انجمن ادبی آورده شده است

Template Design © Joomla Templates | GavickPro. All rights reserved.