اولین سالگرد درگذشت آیت الله ارسنجانی
نویسنده: سید محمد جعفر ناظم السادات چاپ پست الکترونیکی- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 9713 بازدید
به مناسبت سالگرد درگذشت مرحوم آیت الله ارسنجانی عضو سابق مجلس خبرگان رهبری و از علمای بزرگ ارسنجان و فارس در روز پنجشنبه بیستم آذر ماه سال جاری مراسمی در شهر فسا برگزار می گردد.
انجمن دانش آموختگان ارسنجان ضمن دعوت از کلیه همشهریان جهت حضور در مراسم یاد شده ، شرحی کوتاه از زندگی پر برکت آیت الله ارسنجانی را به قلم دکتر محمد جعفر ناظم السادات در سایت درج می نماید.
تولد و زندگی در ارسنجان
آیت الله سید محمد حسین حسینی ارسنجانی در سال ۱۳۰۱ هجری خورشیدی در ارسنجان فارس و در خانواده ای مذهبی پا به جهان هستی نهاد. پدرش سید محمد حسن فرزند سید ابوتراب و مادرش سکینه خاتون نام داشت و هر دو از سادات حسینی-هاشمی ارسنجان بودهاند که نسبشان به شهید قاضی نورالله شوشتری و سپس به امام زین العابدین (ع) میرسد. سکینه خاتون نوهی دختری آقا میرزا احمد ارسنجانی واقف مسجد آقا میرزا احمد بود. مادر سکینه خاتون زهرا نام داشت که در بخش بعدی به نام بی بی زهرا از او نام برده خواهد شد. منزلشان با یکی دو خانه فاصله، در بخش شمالی مدرسهی سعیدیه ارسنجان جای داشت. جمعیت آن دوران ارسنجان نزدیک به سه و نیم تا چهار هزار تن برآورد میشود.
گرچه از دوران کودکی مرحوم سید اطلاعات فراوانی در دست نیست ولی سرگذشتی از کودکیاش که او برای نگارنده و شمار فراوانی از دوستان و نزدیکانش تعریف کردهاست، شنیدنی و پندآموز است. پرداختن به چنین رویدادهای واقعی برای آن است که همه بدانیم افزون بر تواناییهای ظاهری، ارادهای ناشناخته نیز به گونهای بسیار پیچیده بر جهان و سرنوشت انسان فرمانروایی میکند. پس از پیمودن همه راههای ظاهری پیروزی، باید مواظب و مراقب این نیروهای ناشناخته و ناپیدای جهان هستی هم بود تا راه را گم نکنیم.
نوشیدن آب در آغوش بی بی زهرا
سید محمدحسین به همراه پدر و مادر و کاروانی از دوستان و بستگان بار سفر را میبندند تا با پای پیاده از ارسنجان به شیراز بیایند. کاروان چندین الاغ و استر هم به همراه دارد تا افزون بر بارکشی، افراد پیر و بیمار هم بتوانند از آنها بهره ببرند. پس از چند شبانهروز راهپیمایی، کاروان خود را از ارسنجان به نزدیکی های زرقان فارس میرساند. کاروان از حرکت باز می ایستد و همه سرگرم رفع خستگی و فراهم کردن وسایل پخت و پز می گردند. بچهها به این سو و آنسو میروند و همهچیز بر مدار خوشی میگذرد. پدر و مادران سرگرم آماده کردن غذا می شوند و کودکان در بیشه زارهای نزدیک زرقان به بازی سرگرم می شوند.
بعدازظهر که کم کم هوا به تاریکی می گراید، از سید محمد حسین خبری نمیشود. هر چه پدر و مادر و بستگان می گردند، نشانی از او پیدا نمیکنند. شب به بامداد میرسد و این کودک همچنان ناپیداست. دشت سراسر تالاب است و همه گونه حیوان درندهای در آن پیدا میشود. پدر و مادر محمد حسین و دیگر هم کاروانی ها و بویژه بستگان نزدیک خواب و قرار ندارند. هر کس به گوشه ای روان است و در تاریکی به دنبال گم شده ای می گردد و با گذر زمان امیدواری به زنده یافتن او کمتر می شود.
روز و شب دوم هم میگذرد، تا آنکه پس از دو شب محمد حسین بدون آنکه آزاری دیده باشد در انگورستانهای دهستان لپویی پیرامون زرقان فارس پیدا میشود و پدر و مادر رنج دیدهاش به آرامش میرسند. از او میپرسند که کجا بودی و چه خوردی و کجا خوابیدی؟ او کم کم از یک دنیای دیگر به این دنیا میآید. بی بی زهرا را در پیرامون خود نمی بیند و به یاد می آورد که در سفری گم شده و پدر و مادرش شادمانه او را در آغوش گرفته اند. یادآور می شود که مادر بزرگ ایشان مرحومه زهرا بیگم هاشمی دختر آقا میرزا احمد واقف مسجد مسجد است که فردی دیندار و صاحب کرامت بود.
می گوید پس ازگم شدنم، ترس وجودم را فرا گرفت. گریه میکردم و راه میرفتم. در اوج ناتوانی، و هنگامی که هوا رو به تاریکی میرفت، به یکباره مادر بزرگم زهرا بیگم یا بی بی زهرا را دیدم. او جلو آمد و در آغوشم گرفت و نوازشم کرد. برایم غذا و میوه آورد و خواست از کاسهای به من آب دهد. او در خانه اش دلوچهای داشت که هر وقت به دیدنش میرفتم آب گوارایی از آن به من میداد. در اینجا نیز بهانه کردم که باید از همان دلوچه خودتان آب بنوشم. فورا دلوچه اش را آورد و آبی از آن به من داد. در دامنش آرمیدم تا آنکه بامداد شد و از خواب بیدار شدم. دیدم نه از بی بی خبری است و نه از دامن پر مهر او، تنهای تنهایم. دوباره سرگردان و گریان شدم. این سو آنسو هر چه گشتم، نشانی از انسان و یار و یاوری نیافتم.
سرگردان پریشان در باغهای انگور راه میرفتم. دوباره هوا رو به تاریکی رفت و من همچنان تنها و بی قرار بودم. با تاریک شدن هوا دوباره مادر بزرگ آمد و مرا در آغوش گرفت. مهربانی کرد و غذا و میوه و آب دلوچه آورد. به بهانه گیری هایم با مهربانی پاسخ گفت تا آنکه باز هم در آغوش پرمهرش به خواب رفتم. برای روز دوم دوباره بامداد بیدار شدم و خودم را تنها یافتم. در همین هنگام بود که از سوی باغبان پیدا شدم و به کمک او به پدر و مادر پیوستم. پدر نگارنده که از دوستان و بستگان نزدیک آیت الله بود هر از گاهی به شوخی به ایشان میگفت هر چه داری از همان لیوان آبی است که از بی بی زهرا گرفتی. قدر آن آب را بدان.
تولد آیتالله ارسنجانی تا اندازهای، با زوال سلسلهی قاجار و روی کار آمدن پهلوی اول همزمان بود. در آن دوران فقر و نداری و کمبود غذا و آب بهداشتی پدیدههایی فراگیر بودند. سه سالی از پایان جنگ خانمان سوز اول میگذشت و نشانههای نکبت بار جنگ همه جهان را فراگرفته بود. در نزدیکی ایران دولت بزرگ عثمانی در هم شکسته شده بود و بجای آن، افزون بر ترکیه، دهها دولت بزرگ و کوچک عربی روییده بودند که همگی زیر پوشش دولتهای انگلیس یا فرانسه بودند. گرچه ایران در جنگ دخالتی نداشت، اما کشور جولانگاه کشورهای پیروز جنگ مانند انگلستان، فرانسه و روسیه شده بود. این کشورها برای تهیهی غذای سربازان خود نان و آب مردم را به تاراج بردند و فقر و ناداری و کمبود غذا را فراگیر کردند. برآورد میشود که نزدیک به هشت میلیون از جمعیت بیست میلیونی ایران در پی این جنگ و نابسامانیهای آن، جان خود را از دست دادند. در چنین شرایطی درس خواندن و پیشرفت علمی همچون یک خواب بود.
تحصیل در ارسنجان
آیت الله ارسنجانی سوادآموزی را در مکتب خانه های ارسنجان آغاز کرد. چند سالی را نزد پسر خاله خود شادروان حجت الاسلام سید محمد هادی رضوی مدرس حوزه علمیه سعیدیه ارسنجان و از مکتب داران آن زمان شاگردی کرد. مرحوم رضوی برای پیشرفت درسی او کوشش فراوانی مینمود و از همین روی آیت الله ارسنجانی افزون بر خویشاوندی، احترام ویژه ای را برای این استاد قایل یود. او چند سالی را نیز در دبستان اهلی(سالار کنونی) ارسنجان به سبک جدید درس خواند. پس از آن تا نزدیک بیست سالگی، به کسب و کار پرداخت و یک مغازه نیز در نزدیکی مدرسهی سعیدیهی ارسنجان به راه انداخت. دوران کوتاهی را نیز در یک نانوایی سپری کرد.
در دورانی که در ارسنجان بود نبوغ ویژهای در درس و ریاضیات از خود نشان داد و بسیاری از چهار عمل اصلی ریاضی برای اعداد بزرگ را از حفظ انجام میداد. از همین روی، خانواده و بسیاری از دوستان و خیرخواهان از اینکه او درس را رها کرده بود، حسرت میخوردند. یکبار هم برای خواندن درس به شیراز آمد ولی با توجه به شرایط زمان و خانواده به ارسنجان برگشت. در آن دوران یا فرزند می خواست که برای کمک به پدر و مادر و خانواده به کار بپردازد یا پدر و مادرها به علت تنگدستی دوست داشتند که فرزندانشان کار کنند تا کمک خرجشان باشند. سید محمد حسین دوست داشت که کار کند تا کمکی به پدر و مادر و خواهران و برداران کوچکتر خود نموده باشد.
سفر به شیراز
خوشبختانه در نوبت دوم و در نزدیکیهای سال ۱۳۲۰ ایشان با اراده ای باور نکردنی و نادیده گرفتن همهی کمبودها، برای ادامهی درس راهی شیراز شد. در این دوران نیز سایهی شوم جنگ جهانی دوم بر جهان و ایران سایه افکنده بود. ایران شاهراه رساندن کمک دولت آمریکا به روسیه شده بود و با هجوم آنها بیچارگی و نداری دردی فراگیر شده بود. دولت ایران توانی برای جلوگیری از دخالت بیگانگان نداشت و استقلال کشور هر روز بیش از گذشته پایمال میشد.
در آن هنگام چندین حوزهی علمیه در شیراز فعال بود. شادروان آیت الله حاج سید نورالدین حسینی الهاشمی، مسجد وکیل و مدرسه خان را پایگاه درسی خود قرار داده بود. ایشان افزون بر اداره حوزه علمیه، به کارهای سیاسی و حزبی هم میپرداخت. حزب برادران شیراز که شاید از همان اخوانالمسلمین اقتباس شده باشد، از سوی ایشان رهبری میگردید. این حزب تا انجا که نگارنده می داند، پایگاه اجتماعی و اقتصادی خود را در بازار و اقشار متوسط مردم استوار کرده بود.
آیت الله العظمی روح الایمان ارسنجانی نیز که از مجتهدین بنام آن روز شیراز بود در مدارس، مقیمیه، حکیم و بویژه هاشمیه شیراز به درس فتوا مشغول بودند. ایشان در سی وسه سالگی جواز اجتهاد کامل خود را از آیت الله میرزا محمد صادق مجتهد دریافت کرد و دو سال بعد رساله عملیه خود را بنام ارشادالمقلدین منتشر کرد. مرحوم روح الایمان شاگردان فراوانی را پرورش داد که بسیاری از آنها از بزرگان دانش و فقاهت شیراز گردیدند. شادروان حاج سید نورالدین حسینی الهاشمی یکی از شاگردان ایشان بود. آیت الله ارسنجانی نیز که از بستگان نزذیک ایشان بود چند گاهی را در محضر این استاد فرزانه به دانش اندوزی پرداخت.
شاگردی آیت الله موحد در مدرسه آقا بابا خان
آیت الله شیخ محمد علی موحد که از مجتهدین بزرگ آن روزگار شیراز بودند در مدرسهی علمیهی آقابابا خان به پرورش طلاب میپرداخت. ایشان از شاگردان آیت الله العظمی ثامنی شیرازی بود که در سال ۱۳۴۹ شمسی به درود حیات گفت. حوزه علمیه آقای موحد یکی از پر کارترین کانون های پرورش طلاب دینی آن روز شیراز بود به جز چند روز در سال مانند ۲۱ ماه رمضان یا عاشورا ، در دیگر روزها تعطیل نمی شد. ایشان بیشتر در کار پرورش طلاب بود و کمتر درگیر کارهای سیاسی میشد.
سرنوشت، گذار سید محمد حسین ارسنجانی را به شاگردی آقای موحد انداخت که در سختگیری درسی و امتحان گرفتن از طلاب شهرت داشت. بسیاری دیگر از عالمان دینی شیراز و ارسنجان از جمله آیت لله مکارم شیرازی، آیت الله حایری، آیت الله ربانی شیرازی و آیت الله سید زین العابدین ثقه الاسلام و حاج سید محمد علی احمدی احمدی نیز از شاگردان مرحوم موحد بودند. تا آنجا که نگارنده میداند، مرحوم موحد بیش از آنکه یک فرد سیاسی باشد، انسانی دانشگرا بودهاست. ایشان میکوشید تا عالِم پروری نماید و بر این باور بود که اگر انسان فرزانگی و دانش داشته باشد خودش راه درست زندگی را پیدا خواهد کرد. او بر این باور نبود که طلبههای جوان بتوانند بر اسب سیاست و حکمرانی سوار شوند. به هر روی، این تفاوت دیدگاهها را باید گرامی داشت تا هرکس بتواند اندیشه خود را بیازماید و مردم خوبیها و کاستیهای هر اندیشه را بدانند.
طلابی که تازه به حوزه آقا بابا خان میآمدند باید چند سالی را به شاگردی دیگران میگذراندند تا بتوانند در درس آقای موحد، بزرگ حوزه، حاضر شوند. سید ارسنجانی نیز به ناچار شاگردی یکی از شاگردان آیت الله موحد را میپذیرد. درس آغاز میشود و نبوغ سید محمد حسین رشک (شاید حسادت) استاد جوان را بر میانگیزد. شاگرد در فاصلهی کوتاهی درسها را فرامیگیرد و پس از پاسخ دادن به پرسشها درخواست درس جدید میکند. استاد جوان در مییابد که این تازهِ آمده با نبوغ و پشتکار بیمانندش به زودی جای او را خواهد گرفت. درسی که او چند سال فرا گرفته است را این تازه رسیده میخواهد یکساله یا کمتر فراگیرد.
پیشرفتهای روزافزون سید محمد حسین، استاد جوان را بر آن میدارد که شاید او را بگونهای سرگرم سازد تا سرعت درس خواندنش کم شود. چند روزی از او میخواهد که برای جلوگیری از نفوذ آب باران به درون حجرهها، به پشت بام گل اندود شده مدرسه برود و آن را غلطک کند. شاگرد در مییابد که اینها بهانه است که او به کار اصلی نپردازد. به ناچار نزد آقای موحد میرود و در خواستِ شاگردی استاد را مینماید. پس از چند رفت و آمد و پرسش و پاسخ میان ریئس حوزه و جوان تازهِ آمده، آقای موحد در مییابد که گوهر گرانبهایی را به دست آوردهاست. او در خواست شاگرد را میپذیرد و از آن زمان پیشرفت سید محمد حسین از سرعت بالایی برخوردار میگردد.
سید جوان هر روز نزدیک به نوزده ساعت درس میخواند. شام نمیخورد تا بتواند شبها بیشتر بنشیند و سرگرم درس و مشق خود باشد. از شیخ موحد درس دادن و تشویق کردن و از سید محمد حسین درس خواندن. استاد گاهی اوقات سر زده به حجره شاگرد می رود و درمییابد که او چنان سرگرم درس است که آمدن و رفتن کسی را چندان درک نمی کند. کم کم آوازه سید محمد حسین به دیگر حوزه ها میرسد. برخی از بزرگان دیگر حوزه ها دوستدار آن میشوند که از این جوان برای درس دادن در حوزه خود دعوت نمایند.
در هم امیختن علم و عمل
آیت الله ارسنجانی برای نگارنده تعریف کرد که روزی آیت الله سید نورالدین حسینی الهاشمی مرا به حوزه خودشان دعوت کردند. پس از سلام و احوالپرسی گفتند، شنیده ام در درسهایت پیشرفتهای خوبی داشتهای. فلان کتاب را خواندهای و فلان درس را به خوبی به طلاب درس میدهی؟ پاسخ دادم آری. فرمودند شنیدهام آن هزار بیت شعر عربی را میتوانی از آغاز تا پایان و از پایان تا آغاز بخوانی. پاسخ دادم بلی کتاب الفیه را حفظ هستم. این شعرها که قواعد زبان عربی می باشد، در کتاب الفیه ابن مالک گردآوری شده است و یاد گرفتن آن بسیاری از افراد را ناتوان می ساخت حالا این جوان تازه رسیده همه را حفظ کرده آنهم از بالا به پایین و از پایین به بالا. آیت آلله ارسنجانی می گفتتند در همان هنگام که تشویق می کردند به گونه ای احترام آمیز پرسشهایی را هم مطرح میکردند تا امتحانی هم از سوادم داشته باشند. می گفتند حالا سطر چندم را بخوان تا بهره مند شویم و من هم با فروتنی به پرسش های ایشان پاسخ میدادم و شعرهای عربی را به هر شکلی که ایشان میخواست از بالا به پایین یا از پایین به بالا برایشان میخواندم.
پس از آنکه آیت الله حسینی الهاشمی شیرازی اطمینان یافت که شنیده هایش درست است و شایعه نیست، پرسیدند در مدرسه آقا بابا خان شهریه شما چقدر است؟ به درستی پاسخ دادم. گفتند که اگر به حوزه ما بیایی، دو برابر شهریه خواهی گرفت. پاسخ دادم که اگر بیست برابر هم بدهید نمیآیم. پرسیدند چرا نمیآیی؟ گفتم آن روزی که شهرتی نداشتم و کسی مرا نمیشناخت این آقای موحد بود که مرا پذیرفت و اگر چیزی بدست آوردهام از اوست. زحمات استاد را تا پایان زندگیام فراموش نخواهم کرد. با پاسخ من، آیت الله بسیار شاد شد. فرمود شکر خدا را که علم را با عمل درآمیختهای. دین نیازمند چنین کسانی است که شوربختانه کمیابند.
سفر به قم و شاگردی آیت آلله العظمی بروجردی
پس از نزدیک به چهار سال فراگیری درس در حوزه های شیراز و به پایان رساندن سطوح، آیت الله ارسنجانی راهی قم میشود. چند نفر از روحانیون برجسته شیراز با نوشتن نامههایی ایشان را به آیت الله بروجردی مرجع بزرگ تقلید جهان شیعه معرفی مینمایند. ایشان به قم میرود و پیش از آنکه برای دادن نامهها اجازه رفتن نزد آیت الله بروجردی را بیابد، برای آشنایی با درسهای این بزرگوار، در درس خارج ایشان شرکت مینماید.
در همان نخستین جلسه های درس، در زمان مناسب بلند می شود و پرسشهایی را بر درس استاد آیت الله بروجردی مطرح میکند. دیگر شاگردان تا اندازهای عصبانی میشوند که این دیگر چه کسی است که نیامده و ثبت نام نکرده بر استاد اشکال میگیرد. آیت الله بردجردی با فروتنی از شاگرد می خواهد تا اجازه دهد درباره پرسش هایش بیندیشد.
روز بعد آیت الله بروجردی سراغ طلبه جوانی که دیروز اشکال گرفته بود را میگیرد. آقا سید ارسنجانی از میان همگان برمیخیزد، اما نگران است که استاد چه خواهد گفت. بر خلاف چشمداشت همه، مرجع علی الاطلاق عالم تشیع، حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) ایشان را تشویق میکند و میفرمایند که دیشب بررسی کردم و اشکال شما درست است. بدینگونه بود که شعله دانش اندوزی در درون سید محمد حسین، بیش از گذشته، شعلهور میگردد و عشق به استاد فروتن حوزه سراسر جانش را در مینوردد. پس از آن آیت الله از نام و پیشینه درسی ایشان می پرسد و او را نزد خود گرامی میدارد. بدین ترتیب بود که آقای ارسنجانی جوان در حلقه شاگردان ممتاز آیت الله بروجردی مانند آیت آلله منتظری و آیت الله مکارم شیرازی جای میگیرد.
با مهربانیهای آیت الله بروجردی، موضوع معرفی نامههای بزرگان فارس به آیت الله بروجردی فراموش میگردد زیرا نیازی به آنها نبوده است. بدون نیاز به چنین نامههایی حاج سید محمد حسین ارسنجانی جای خود را در میان نزدیکان استاد باز میکند. یکی دو سالی می گذرد تا درخواست دیداری از سوی روحانیون و علمای حوزه شیراز و فارس به آیت الله بروجردی میرسد. آقای بروجردی از آقای ارسنجانی میخواهد تا برای این دیدار برنامه ریزی کند تا بزرگان شیراز در قم با دشواری روبرو نشوند. هنگامی که بزرگان روحانی فارس که معرفی نامه داده بودند، به قم میآیند و درمییابند که آقای ارسنجانی بدون نیاز به هر نامهای چگونه مورد لطف آیت الله بروجردی است، به وجد میآیند به گونه ای که یکی از آنان سجده شکر به جا میآورد که خدا چنین بزرگانی را به استان فارس ارزانی داشته است.
آیت الله بروجردی
دیدگاه های دانشگرایانه آیت آلله بروجردی تا اندازه بسیاری به مرحوم آیت الله موحد نزدیک به نظر میاید. ایشان نیز بر این باور بوده اند که طلبه ها باید هرچه بیشتر دانش اندوزی کنند و سواد خود در دین را بیفزایند. تمایل چندانی به ورود به سیاست پیش از خبرگی در دانش نداشتند. اجتهاد در دین را تنها به خواندن چند کتاب و فراموش کردن درس و بحث نمی دانستند. خود آیت آلله بروجردی تا واپسین روزهای زندگی خود از خواندن و نوشتن و تولید علم و برداشت های نوین از دین دست بر نداشتند. اگر کارهای عالمانه این بزرگوار پیگیری می شد شاید ما مجبور نبودیم تا امروز با دادن رنگ و لعابی به ربا، آن را در بانک های خود جاری کنیم. همچنین در این دوران جامعه ما نیازمند کسانی است که بتوانند با فتاواهای عالمانه خود از کوچک شدن زمین های کشاورزی که در پی مرگ مالکین زمین رخ می دهد، جلو گیری نملیند. کمبود کسانی مانند آیت الله بروجردی در جامعه سیاست زده کنونی ما بسیار احساس میگردد.
افزون بر برگزاری کلاس های درس، آیت الله بروجردی تالیفات فراوانی به زبانهای عربی و فارسی دارد. با همین روحیه دانش اندوزی او توانست شاگردان ممتازی به جهان شیعه ارایه نماید که از جمله آن می توان به حضرات آیات امام خمینی، منتظری، سیستانی، صافی گلپایگانی ، فاضل لنکرانی ، مکارم شیرازی ، شبیری زنجانی نام برد. علمای بزرگ شهرستان ها مانند آیت الله ارسنجانی در فسا و آیت الله آیت اللهی در لار و جهرم و نیز نمایندگان او در خارج از کشور مانند آیت آلله بهشتی در آلمان همه از نوادر روزگار بودند.
دیگر اساتید و همدرسان آیت الله ارسنجانی
حضرات آیات عظام سید محمد تقی خوانساری(ره) و حجت(ره) از دیگر اساتید سید بزرگوار ارسنجانی بودند. وی پس از چندی حلقه درس خارج آیات عظام محقق داماد و سید محمد رضا گلپایگانی را نیز همراهی کرد و در شمار یاران و مشاوران علمی آن بزرگواران درآمد.
بسیاری از فقهای نامدار و چهرههای علمی در نیم قرن اخیر، از دوستان و همراهان ایشان بودهاند، از جمله حضرات آیات عظام و مجتهدین کرام، مرحومین: حاج علی صافی گلپایگانی، شیخ حسینعلی منتظری، حاج شیخ حبیب نوراللهی، سید عبدالرسول شریعتمداری، سید محمد کاظم آیت اللهی، حرم پناهی، سید جلال الدین طاهری اصفهانی، سید عبدالعلی آیت اللهی، شیخ علی پناه اشتهاردی، شهید دکتر بهشتی و نیز حضرات آیات: سید موسی شبیری زنجانی، شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، ناصر مکارم شیرازی، شیخ جعفر سبحانی، یوسف صانعی و.... مراتب علمی و اخلاقی مرحوم آیت الله ارسنجانی را ستودهاند.
مرحوم حضرت آیت الله ارسنجانی در دوران حضور مبارک و دانش گستر خود در قم، افزون بر خوشهچینی از خرمن فقهای اهل بیت(ع)، در حوزه تدریس علوم و معارف آل الله(ع) نیز خوش درخشید و به تربیت چهره های نامدار و اساتید برجستهای همت گماشت که اکنون همه آنان از استادان برجسته حوزه های علمیه قم و شیراز به شمار میروند.
حضور ذهن فراوان، چیرگی شگفت بر جزئیات فقهی و اصولی، آشنایی ژرف با ادبیات عرب و آراء اصولی و فقهی پیشینیان، توانمندی کم نظیر در استدلال و استنباط و تحلیل نظریهها و گفتمانهای فقهی، اشراف بر یکایک قواعد فقهی و جایگاه آنها در فرایند اجتهاد اصولی، شماری از فضیلتهای علمی مرحوم آیت الله ارسنجانی میباشند.
سفر به فسا
پس از دریافت درجه اجتهاد از آیت الله بروجردی و دیگر مراجع بزرگ آن روز شیعه مانند آیت الله گلپایگانی و نجفی مرعشی، بنا به پیشنهاد آیت الله بروجردی و درخواست مردم فسا، آیت الله ارسنجانی راهی این خطه از کشور و استان فارس گردیدند. خواست خدا چنین بود که میان این سید ارسنجانی و مردم شریف فسا یک پیوندی ناگسستنی بسته شود که هرگز شکسته نگردد.
از دیدگاه بسیاری از دوستان، استادان و شاگردان آیت الله ارسنجانی، هجرت به فسا از رشد روزافزون علمی و سیاسی ایشان جلوگیری کرد. خود او نیز شاید بیش از همه از این موضوع آگاه بود. ولی امروز که آیت الله ارسنجانی در محضر خدای بزرگ پاسخگوی رفتار و کردار خویش است، انشالله سربلند تر از همه خواهد گفت که ای خدای بزرگ، هرچه را که داشتم، همه جایگاه علمی و دنیوی خود را در قربانگاه عشق تو فدا کردم تا تنها خشنودی تو را بجویم. اگر من به سوی این مردم نمی آمدم شاید کسان دیگری با این درجه از دانش و تقوی، آمادگی فدا شدن در قربانگه عشق تو و مردم نیازمند فسا را نداشتند. در برابر، فراوان کسانی هستند و بودند که بخواهند در قم بمانند تا جای کسی خالی نباشد.
پس از آنکه ایشان در فسا رحل اقامت افکند، مجلس درس و بحث و شاگرد پروری آراست و به گشودن گرهها و مشکلات اهل ایمان کمر همت بست. و به حق که سفر ایشان به فسا، مصداق سفر (من الحق الی الخلق) و نشانه شهرتگریزی ایشان بود. ایشان در فسا و زادگاهش ارسنجان و بسیاری از مناطق دیگر که با ایشان آشنایی داشتند رهبری گفتمان نهضت اسلامی را به رهبری امام خمینی(ره)، به دوش داشت و اجتهاد را به جهاد آراست و با مردم و در میان مردم قدم به میدان مبارزه گذاشت. فروتنی و مردم داری ایشان به گونه ای بود که می توانست با روحانیون و بزرگان و فرزانگان هر شهر و دیاری دل آشنا گردد و با آنان در آمیزد.
تاریخ اقامه نماز جمعه در فسا به امامت ایشان به دهه چهل شمسی باز میگردد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به فرمان امام خمینی(ره) در سنگر نماز جمعه باقی ماند و این خدمت مقدس را تا سال ۱۳۸۱ ادامه داد و هر هفته مردم معرفت جوی فسا را به تقوا و بصیرت فرا خواند. افزون بر آن، نمایندگی مردم شریف استان فارس در مجلس خبرگان در دو دوره عهده دار شد. در خبرگان نیز نماینده ای آزاد اندیش بود که معیارهای اجتهادی خویش و مرم داری را فراموش نکرد.
خاطره ای از دیدار با ایشان در فسا
در سال ۱۳۶۸ برای برگزاری سمیناری از روسای دانشگاه های آزاد اسلامی منطقه ۱ به فسا رفتم. پس از انجام کارهای مربوط به این نشست، تصمیم گرفتم که برای دیدار با آیت الله ارسنجانی، برای نماز مغرب و عشا، به مسجد ایشان بروم. نماز خوانده شد و گفتند که آیت الله سخنرانی خواهند داشت. بهتر دیدم که پس از سخنرانی خدمت ایشان بروم. مانند همه شنوندگان پای منبر ایشان در کناری نشسته بودم. نمی دانم چرا ولی دوست ندارم در این گونه جاها خودم را جلو بیندازم و نشان دهم. با این همه ایشان مرا دیده بودند.
یکباره دیدم که سخنرانی را به گونه ای ماهرانه جهت دهی کردند. از دانشگاه آزاد اسلامی کشور، دانشگاه آزاد فسا و ارسنجان و کامیابی های آنها صحبت کردند. نام نگارنده را نیز بعنوان رییس دانشگاه اسلامی ارسنجان بردند و به شنوندگان یادآوری کردند که من هم در جلسه حضور دارم. در آن سخنرانی بسیاری از خدمات دانشگاه آزاد اسلامی آن روز ارسنجان را ستودند و بنده را مرهون لطف بی پایان خود نمودند. ایشان در روابط خانوادگی انسانی بسیار دوست داشتنی، خوش گفتگو و احترام گذار بودند. کوشش می نمودند که در هنگامی که به ارسنجان می آیند بسیاری از بستگان و دوستان را سرکشی کنند و با مهربانی های خود آنان را شاد نمایند.
به یاد دارم چند روزی ایشان برای دیدار به ارسنجان آمده بودند و در منزل برادرشان مرحوم حاج سید خلیل حسینی سکنی گزیده بودند. برای دیدار خدمتشان رفتم دیدم گروهی دیگر از مردم ارسنجان هم آنجا حضور دارند. نامه ای نوشته بودند و درخواست فرمانداری برای ارسنجان کرده بودند. ایشان که در آن هنگام نماینده مردم فارس در مجلس خبرگان بودند با فروتنی متنی را بر نامه نوشتند و ضمن تایید درخواست مردم، راهنمایی های لازم جهت پیگیری کار را ارایه فرمودند.
خاطره ای از زیارت قبر ابوطالب
برای نگارنده تعریف کردند که از دیدگاه سنی ها و بویژه وهابیون، ابوطالب پدر امام اول شیعیان و عموی پیامبر مسلمان نشد و از دنیا رفت. به باور آنها، گرچه ابوطالب به پیامبر کمک فراوانی کرد اما مسلمان نشد و فرزند دیگر او عقیل هم در جنگ بدر بر علیه پیامبر و بردارش علی (ع) می جنگید. تندروهای وهابی، شیعه را نیز مسلمان ندانسته و آنها را کافر می پندارند. از دیدگاه برخی از علمای تسنن یک یا چند آیه در قرآن مجید است که گواه ایمان نیاوردن ابوطالب است. می گویند گرچه پیامبر را دوست می داشت ولی به پیامبری او ایمان نیاورد تا از دنیا رفت.
در برابر این دیدگاه، شیعیان بر این باورند که ابوطالب مسلمان بود و مسلمان از دنیا رفت و به زیارت قبر او می روند. از دیگر سو، وهابیون زیارت قبور حتی زیارت قبر پیامبر را جایز نمی دانند و آن را کفرآمیز می دانند. پرداخت رشوه هم از دیدگاه همه مسلمانان گناه کبیره و نابخشودنی است.
ایشان می گفتند که به همراهی چند نفر از آشنایان برای زیارت قبر ابوطالب رفته بودیم که نگهبان آنجا مانع کارمان شد. داشتیم بر می گشتیم که یک نفر از ایرانیان آمد گفت من آلان درستش می کنم تا همه بتوانند زیارت کنند. نزد آن نگهبان رفت و با او گفتگو کرد و گویا پیشنهاد پرداخت رشوه به او داده بود. دیدم کار به درازا کشید نزدیک رفتم ببینم چه می گویند.
دیدم که نگهبان می گوید گروهی مشرک (شیعیان) برای یک کار مشرکانه (زیارت قبر) می خواهند قبر یک مشرک (ابوطالب) را زیارت کنند و روش کارشان هم ( پرداخت رشوه) مشرکانه است. ایشان از برخورد آن ایرانی و پیشنهاد رشوه ناراحت بودند و می فرمودند چنین تندروی هایی درست نیست و نباید برای یک کار مستحب یک کار حرام انجام داد. در عین حال می گفتند جمله بندی آن نگهبان واستدلال او برای همه جالب و تا اندازه ای طنز آمیز بود
آیت الله ارسنجانی و ظلم ستیزی
گرچه آیت الله ارسنجانی در زندگی خود از یک مشی اعتدال گرایانه پیروی مینمود، مبارزه با ظلم و نابرابری ها را هرگز فراموش نکرد. خودش و فرزند بزرگ و برومندش بارها در دوران پهلوی به زندان افتادند ولی دست از مبارزه بر نداشتند. آنها برای پیروزی انقلاب هر چه داشتند را در طبق اخلاص گذاشتند و از هیچ کوششی دریغ نکردند. در دوران پس از انقلاب نیز هرگز نخواستند که پیشینه انقلابی خود را برای کسب درآمد ها و مقام های زود گذر هزینه کنند. ساده زیستی و آزاد اندیشی سرمایه مردی بود که نزدیک به نود سال در کمال فروتنی راهنمای مردم در دانش اندوزی و مبارزه با ظلم و بی عدالتی بود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
انا لله و انا الیه راجعون
در روز سه شنبه ۱۳۹۲/۹/۱۹ که پیکر پاک مرحوم آیت آلله ارسنجانی بر روی دستان مردم بزرگ فارس و فسا تشییع می شد، همه دریافتند که سید در گذر این چهل سال گذشته چه دل هایی را ربوده و شیفته خود ساخته است. در این روز شور و شعور مردم در هم آمیخت تا نشان دهند هر کس درد مردم داشته باشد مردم با او هستند. گردش روزگار و کش و قوس های کوتاه زندگی نمیتواند مردان پاک خدایی را از توده های مردم به دور کند. برگزاری شکوهمند و بی مانند به خاکسپاری این سید بزرگوار در شهرستان فسا نمونه ای باور نکردنی از پیوند میان این عالم بزرگ دینی و مردم مدار با مردم این شهرستان بود.
گرچه رسانه های رسمی برای پیام رسانی درگذشت ایشان همکاری چندانی نکردند، روشن نبود که چه کسی به دل های سوگوار مردم این خطه انداخته بود که برای آخرین وداع باید با پای پیاده پشت سر تابوت این سید بزرگوار به حرکت در آیند. در این روز این سید در واقع حبل المتین توده های دردمندی شد که می خواستند نشان دهند رفتار و منش او را گره گشای بسیاری از دشواری های جامعه می دانند. بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد، دارا و فقیر، بی سواد و با سواد، سیاسی و غیر سیاسی همه خود را مدیون این سید می دانستند. نه تنها مردم فسا که بستگان و دوستان و آشنایان از ارسنجان، شیراز، قم، مشهد، سعادت شهر، پاسارگاد و دیگر نقاط کشور بدون آنکه منتظر رسانه های رسمی شوند، برای ابراز ارادت به مراسم تششیع آمدند. مراجع بزرگ تقلید و نیز بزرگان سیاسی کشور نیز برای بزرگداشت این مرد بزرگ بیانیه های گوناگونی صادر کردند.
نگارنده باور دارد که این نوشتار به هیچ روی نمی تواند شخصیت و رفتار و منش این عالم بزرگوار را در اندازه ای که شایسته این عزیز سفر کرده است بیان نموده باشد. در عین حال، این چند صفحه به عنوان بخش کوچکی از ادای دینی که برزگان هر جامعه بر دوش همگان گذاشته اند، نوشته شد. امید آن داریم که خداوند آن عزیز سفر کرده را غریق رحمت خود قرار دهد و به بازماندگان محترم ایشان صبر عنایت فرماید. بر این باورم که این درخت تناور همچنان باور خواهد بود و فرزندان و نوادگانش نخواهند گذاشت جای اوخالی بماند.
دیدگاههای شما (6)
-
مهمان - حسن
http://sarvefasa.com/files/images/%D8%AC%D8%A8%D9%87%D9%87/Picture1.jpgلطفا سالگرد ایت اله ارسنجانی را به عنوان تیتر اول خبر بزنید
0 پسندیدم -
مهمان - محمد
سخنی قابل تامل و گهربار از ایت اله ارسنجانی:«در اين عمر دراز همه تلاشم برآن بوده است كه سياستم از ديانتم نبرد و ديانتم با توجه به سياستهاي امامان معصومم، رنگ سياستهاي دنيايي پوچ را به خود نگيرد».
0 پسندیدم -
با سپاس از نوشته های جناب آقا محمد باید یادآور شوم که زندگی زنده یاد آیت الله ارسنجانی نکته ها پند آموز فراوانی دارد که هریک از نزدیکان ایشان می توانند گوشه ای از آن را روشن نمایند. آنچه که بنده نوشته بودم بیشتر چکیده ای از چندین نسشت خانوادگی با ایشان بود. گرچه سازمان های رسمی وظیفه خود را به خوبی در برابر ایشان و روز تششیع جنازه انجام ندادند ولی مردم از عهده این کار بخوبی برآمدند. چشمداشت آن است که آقای محمد عزیز به جنبه های پند آموز و مثبت زندگی و مرگ ایشان تکیه کنند. بخش بزرگی از نوشتار ایشان این روحیه مثبت را به خواننده نمیدهد که امید وارم آن را اصلاح فرمایند.
1 پسندیدم -
جناب ناظم السادات
ضمن تشکر از مرقومه بسیار زیبا و به جایتان ، مردم هر آنچه را که باید بدانند می دانند . قدر شان و منزلت این عزیز از دست رفته بر همگان واضح و مبرهن است . اما ای کاش قدر زنده ها را بیشتر بدانیم . از دانشمندان و علماء بنویسیم و قدردان زحماتشان باشیم .0 پسندیدم -
مهمان - محمد
لطفا در سایت به عنوان تیتر درج شود: متن همان بود که رفت و حاشیه مائی هستیم که ماندهایم. آدم میماند از غم رفتنش بنویسد یا از درد قدرش که نشناخته ماند. متحیر میشود از رفتن آنکه سالها قامت جماعت جمعه به حضور او راست میشد، از اینکه دیگر در این شهر نفس نمیکشد. دیگر...
امروز حال دل شهر، خوب نیست! پاییز، مجنونی میکند؛ گاهی به اهالیِ بدرقه، آفتاب تعارف میکند و گاه، بُغضی ابری! سردرگمی هوا، سردرگمات میکند! عقربهها وقتِ سلام ِ این خداحافظی را نُهِ سهشنبهای وعده دادهاند، اما مردمِ نیکِ شهر، هنوز یک ساعت مانده به وداع آخر، فوج فوج با نگاهی سراسیمه از هر گوشه و کنار با هر سن و تیپ و قیافه، خود را به میدان نارنجستانی شهدا میرسانند.
بعضی خود را همنشین باغچههای دور و اطراف میدان میکنند و برخی دیگر ایستاده، چشم در چشمِ ماتم زده شهر دوختهاند و زیر ذره بین چشمهایشان آدمها و مغازههای خاموشِ بسته را رصد میکنند!
شهر، عزای عمومی است؛ اما به اسم و از عمل چندان خبری نیست! تعطیلی کدام اداره؟ بازار؟ مدرسه؟! ترجمان جدید عزای عمومی را امروز از افراد گلهمندی میشنوم که با یک مرخصی چند ساعته، کار را رها کرده و همراه شکوه این روز شدهاند و امان از دل آنها که حتی سهمی از همین چند ساعت مرخصی هم نصیبشان نشده! مگر معنای عزای عمومی، پیش از تعطیلی هر نهاد و مرکز، سیاه پوش کردن شهر نیست؟ دلم کم و بیش خوش میشود به مغازههای قفل به درِ مسیر که هیاهوی بازارهای مکاره را به راه نینداختهاند.
هرچند وقتی بسیاری از ادارات حتی زحمت نصب یک پرچم ساده را به خود ندادهاند توقع تعطیلی، زیاده خواهی است! انگار در این شهر باید تنها به همت بلند مردم بالانظر، خوش بود نه آقایان میزنشین! مردمانی که دلشان پیشتر و بیشتر از در و دیوارهای آجری، عزا و سیاه پوش است! راستی آقایان چه اصراری دارند به ما و بنرها بقبولانند که: «عاقبت، این شهر مشکی پوش شد!»
در همین حال و هوا گم شدهام که شلوغی آمد و شدها مرا به خود میآورد! نیم نگاهی حواله ساعت نقرهای می کنم؛ عقربههای همکار، نشانی از نُه و بیست دقیقه دارند. ماتِ کُندی دقیقه هایم که شور غمی، مردم را عزم به رفتن میکند.
حالا چشمهایم زومِ صندوقچه تابوتیِ قهوهای رنگی است که مخملی سبزآبی، تن پوشِ چوبیِ دَرَش شده و عمامهای عالمانه، سرنشین آن! گلایلهای سفید و صورتیِ همیشه در صحنه ی ماتم! هم از قافله تابوت، عقب نیفتاده و خوش نشین شدهاند!
جمعیت چند هزار نفری که سر و تهاش را نه من میدانم و نه هیچ عکاس و فیلمبرداری، قدم به قدم؛ مسیر همیشگی مسافران بهشت را به پاهایشان میسپارند. کفشهایی که حالا به جبرانِ آن نعلینهای ساده آمدهاند؛ نعلینهایی که مأمور بدرقه شقایقهای خونی همین شهر بود و امروز، کفشها جای نعلینها شدهاند و شقایقها جای آن مأمور بدرقه تا بهشت!
بلوارهای نارنجپوش که رنگ و نا و رمقی برای سرزندگیشان نمانده انگار مثل ما که جرعهای آب را طلب میکردیم - اما دریغ از قطرهای چه رسد به منبعی! - تشنه لب، وظیفه زنانه- مردانه کردن مسیر را بر عهده دارند و این جاست که تابوت نور، سهم دست و دوشهای مردانه میشود.
نوحه در هوای رفتن، جان میگیرد اما نه صدای نوحهخوان چنگی است بر این دلهای داغ دیده و نه نوحهها! نوحههای روتین و معمول، جایی برای ویژه خوانی نمیگذارند، پس به ناچار، دلداده و سینهزن ِهرچه به خوردمان میدهند میشویم که تو در فضا بال میگیری و تابوتت آرام و جاگیر هیچ دستی نیست. فرشتهها میخواهند تو را به عشق بسپارند؛ کمی آهستهتر که هنوز من، که هنوز او، که هنوز شهر...
دو گوشمان را دربست در اختیار مداحی گذاشتهایم که سوزی به گرمای سینهمان هدیه نمیدهد و طبق این سنت همیشگی شهر که اگر چاشنی قطع و و صلهای ناگهانی صوت در کار نباشد، کار لنگ میماند! پی در پی، قطعیهای خستهکننده دامن گیرمان میشود و نابی صدای مداح را نور علی نورتر میکند!
حال و هوای دالان بهشتی، فرق چندانی با دیروزها و پریروزها نمیکند! نه خبری از سیاه به تن شدن در و دیوارها و درخت هاست و نه رُخ هیچ بنری بر داربستی رخ نمایی میکند! تنها دو، سه نیمچه بنر! که نقشی چاپی از «خداحافظ ای سلاله زهرا (س)» یا «خداحافظ ای نشانه تقوا» را به خود گرفتهاند آویزان از تیر چراغ برقها نیم نگاهی را از اهالی بدرقه میخرند و انگار نه انگار که عالِمی میرود! عروج حضرات «آیت اللهی» و «موسوی لاری» در جهرم و لار را مرور ذهن کنید و مقایسه!
کاش قصه تنها به بنر، ختم میشد که از پوسترها هم چندان خبری نیست! حتما دستهایمان توقع داشت تا عکسی از یار سفر کرده به خود بسپارد که هیچ و آه و دریغ و افسوس...
هر چه در مسیر جرعه آبی پیدا نمیشد اما به لطف دیر جنبیدن شهرداری محترم! در آب پاشی گذر و خیابانها تا بخواهی چاله آب بود و خلاصه بسته به کوچکی و بزرگی کفشات، آبی حداقل نصیب شلوارت میشد که حتما هم آب نطلبیده شهرداری مراد است!
کفشهای حاضر در مسیر، نقشهای متعددی بر عهده داشتند از پشت پا زدن به این و آن تا قتل عام همیشه بهارها و میمونهای بلوارنشین! بلوار، پاکوب کفشها می شد و نورچشمیهای دردانهاش زیر پاشنه کفشها کمر خم میکردند و تُرد میمردند و چشمهایم هنوز مات مرگ دسته جمعی گلهاست! چه زود فرهنگ حفظ فضای سبز را فراموش میکنیم!
تا یادم نرفته از تماشاچیهای بالانشین محترمی برایتان بگویم که تا کمر از پنجره آپارتمانهایشان به بیرون خم شده بودند و فضا را به دوربینهای دیجیتال و آنالوگشان میسپرند و اصلا هم رنج چند قدم پایین آمدن از پلهها را به خود ندادند!
حالا که چشم هایم تماشاچیهای بالانشین عکاس را میبیند، سر به بالا میچرخانم تا در شرایطی که مثل همیشههای فسا! خبری از هیچ ستاد خبری نیست و اتفاقا خیلی هم برایشان عادی و جا افتاده و منطقی است، وضعیت عکاسباشی ها و فیلمبردارها را رصد کنم! هر کدام بالا نشین جایی شدهاند از بالابرهای اداری تا پشت بامها. تنها کسی که نیمه زمینی شده و دل به آن بالا بالاها نداده «رضا ملکی» عکاس خوش نگاه شهر است که مزدای بلندگو را به هر ارتفاعی ترجیح داده! ملکی گه گاهی دستی بر پریشانی موهایش میکشد و دوباره چشمهای تیزش را زوم سوژهای میکند! دعا میکنم کاش این بار حضور خانمها را نیز به قاب تصویر بکشد تا دوباره متهم به ثبت صحنههای مردانه نشود!
در این میان مثل همیشه، خبر پر رنگ و رونقی از صدا و سیمای نیمه بیدار! فارس نیست! نه همتشان به ساخت مستندی میرود و نه هیچ برنامه دیگر! اوج قله افتخارشان همان چند گزارش کوتاهِ دست و پا شکسته بخشهای خبریشان است آن وقت ما را باش که توقع فیلمبرداری هوایی را داریم! آقایان صدا و سیمایی! مثل همیشه سنگ تمام گذاشتید؛ خدا قوت!
با همه کم و کاستیها بدرقه، کمکم قدمها را آرام میکند آن جا که چشمی، فیروزه گنبد امامزاده حسن (ع) را مینگرد و چشمی دیگر، لاله زار شهدا! و چه قدر ذوق مداح یاریاش نمی کند تا بانگ برآورد: « شهیدان برخیزید/ بر پیکرش، گل ریزید» و خوب میدانم که حالا همه شهر، شهید شده و ما قاطی شهدا گم میشویم! و دوباره اسپند و عود بدرقه، جان تازه میگیرد.
ساعت به وقت نماز میت، ده و سی دقیقه آفتابی است و «آیت الله کریمی جهرمی» قامتِ وداع میبندد و همزمان، قامت های مبارک دیگری چون حضرات آیات و حجج اسلام، ایمانی، نظام، حیدری فسایی، ملکحسینی، ملکمکان، طهماسبی، رحیمیصادق، دژکام و... به هفت آسمان خیز بر میدارد و دوباره قصه بینظمی همیشگی نمازهای میت، تکرار میشود! از پشت به قبله بودن بعضیها تا گوش سپار تلفن همراه شدن در میانه نماز و آدامس جویدن با اشتها و حتی روبرگرداندن و سرک کشیدن به این طرف و آن طرف!
البته نماز، بینصیب از انتظامات خانمانهی بانویی در حوالی شصت سالگی با صورتی آرایش کرده و کفش قرمز و چادری براق! که مدام به عقب و جلو کردن جمعیت همت میورزید نبود! خنده روی لبم ثابت میماند؛ خدا همهمان را ببخشاید!
نماز تمام میشود و محفل دیده بوسی و خوش و بش مسئولان و قرارمدارهای مردمی شروع! تا مدتی بازار گپ و گفتهای گروهی حسابی داغ و به روز است!
از ساعتها قبل، درهای ورودی امامزاده حسن(ع) را بستهاند اما اهالی باوفای شهر میخواهند عالم فرزانهشان را تا پای قبر، همراهی کنند و همدل و هم نوای بیت آن بزرگ باشند که نمیشود! هر کس به دری، دیواری هجوم میآورد که باز هم نمیشود. بر و بچههای سپاه و بسیج، سفت و سخت ورودیها را مراقبند.
چیزی نمیگذرد که پیکر نورنشان آیت الله با دسته سینهزن و فشار و منع بیست باره جمعیت، به امامزاده حسن (ع) ورود میکند. هادی پرهیزگارِ مداح را سردوش نشاندهاند و بر سر و سینه میزنند. تا بخواهی باران میشوی.
این جا دیگر فصل آخر است؛ فصل باران... پس ببار... ببار ای دل که چشم جوابگوی ضجهام نیست.
اوضاع پیچیده و سختتر میشود و حتی عکاسها و خبرنگاران نیز اجازه ورود ندارند و چه قدر غیرمنطقی! البته همیشه پای حضور نور چشمیها در میان است! بالاخره با تلاش و دیدن دَم چند فرمانده اجازه ورود میگیریم البته اجازهای نصفه نیمه! اجازهای که فرمانده موافق است و سرباز جوان، مخالف! خلاصه از سد مخالفت سرباز هم رد میشویم!
همه فرشهای صحن را جمع کردهاند و برای آقا قبری نو در جوار همسر مکرمشان تدارک دیدهاند. تَلی از خاک کنار قبر خالی جا گرفته! حالا چشم و چراغ شهر، به دور ضریح؛ طواف میگیرد و کفن از چهره برداشته میشود، رخ به رخ... چه قدر صورتش سرخ و سفید و شفاف بود. دو گل سرخ روی کفن، فضا را عطریتر میکنند. جز اهالی بیت و چند عکاس و خبرنگار و همتی بوشهریِ مدیرکل و البته نورچشمیهای همیشه در صحنه پای هیچ بشر دیگری در میان نیست!
حالا چشمها فقط آه میکشد؛ آه که اگر کارشکنی برخیها نبود حتما اتفاقهای نیکوتری در بسیاری از خلاءهای این مراسم میافتاد! مگر میشود شصت و سه سال هم نشینی با یک آب و خاک را با چند سال حضور، درک کرد!
پیکر، ورودی قبر را طی میکند. سیدمجدالدین به تربت حسین (ع) کام پدر را حلاوتی میبخشد و چه قدر سفیدی ردیف دندانهای تربتی به چشم مینشیند. صورت نحیف و بَراق پیرِ شهر، روی نرمی یا زبری خاک، جاگیر میشود... سید جوان خوش صوت؛ تلقین می خواند... اشک، چشمها را از پا در آورده!
در این میان خیلیها مشتاق و آویزان به نردههای پنجرههای حیاط، این لحظه های مقدسِ ناب را به ذهن میسپارند و برخی موبایلهایشان را دست به دست، به دستِ عکاسها می سپارند تا یادگار تلخ این «پاییز روز» را در حافظه گوشی ثبت کنند!
سنگهای لحد، ابدی جاگیر میشوند و رُز گل ها پَرپَر سنگها... باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است... و شروع یکهتازیِ خاک، تمامِ تو میشود! تمامِ شهر بی تو...
ظهرانه اذانِ گل محمدی از گلدستههای کاشی برجسته در هوا جولان میدهد و حالا نماز جماعتی بی امام جماعت بر پاست!
هوای گریه دارم، هوای تو...0 پسندیدم -
با تشکر
همچنانکه فرموده اند حضرت آیت الله سید محمد حسین حسینی ارسنجانی از طریق مادری از نوادگان آمیرزا احمد و نوه زهرا بیگم است، زهرا بیگم چندین خواهر داشته که طیف وسیع فامیلی ایشان ( از جمله خود ما ) را تشکیل می دهند.
زندگی پر بار این عالم مجاهد، همچنانکه شرح داده اند، فراز و نشیب های فراوانی داشته و در مرحله اول (مقطع کودکی و نوجوانی و قسمتی از دوران جوانی) در ارسنجان، با سختی ها و کار و تحصیل سپری می شود، سپس مهاجرت به شیراز و قم (بمنظور فراگیری علوم دینی) اتفاق می افتد و اوج نبوغ ایشان در این مرحله بوده است و متعاقب آن به تکلیفی که از جانب حضرت آیت الله العظمی بروجردی به وی محول می شود (علی رغم اطلاع از تفاوت فاحش سطح علمی حوزه قم و فسا و تآثیر منفی آن بر پیشرفت ایشان) تن می دهد و عازم فسا می گردد و آنجا را پایگاه تبلیغ دین و خدمت به مردم قرار می دهد و با شروع نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی( در مقابله با ظلم رژیم پهلوی و از اوائل دهه چهل شمسی) به این نهضت می پیوندد و زندان و انواع محدودیت ها را (بهمراه خانواده و اولاد ارشدش) بجان می خرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، در کسوت امام جمعه فسا و عضو مجلس خبرگان و استاد حوزه و دانشگاه و سایر سمت هائی که داشته اند، پایگاه اجتماعی رفیعی می یابند و نهایتأ پس از دوران نسبتأ طولانی بستر بیماری، جان به جان آفرین تسلیم می نماید(روحش شاد) .0 پسندیدم
دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:
یا اگر در سایت عضو نیستید، میتوانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید: