A+ A A-

به مناسبت آغاز دهه پرشکوه فجر

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی
عکس تزئینی است
عکس تزئینی است

دهه فجر و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی مبارک باد 

سال تحصیلی 57_56 و 58_57 دو سال پرالتهاب و خاص در تاریخ ایران بشمار می رود دانشجوی رشته مهندسی در پایتخت بودن خود به خود شخصیتی متفاوت به ما داده بود و در کنار درس و پیگیری امور آموزشی هر هفته (به اتفاق دانشجویان سایر دانشگاه ها) راهی یکی از قله های کوه های تهران می شدیم و سرود مبارزه می خواندیم و در ارسنجان و شیراز دوستان و آشنایان از ما می پرسیدند در تهران چه خبر است و ما هم با شور و شعف از مبارزه و مبارزان سخن می گفتیم.

مردم در جای جای ایران همچون سیلی بنیان کن به حرکت درآمده بودند و فضا از کنترل مبارزان کهنه کار عضو جبهه ملی ، نهضت آزادی ، سازمان مجاهدین خلق و جریانات چپ خارج و روحانیت با رهبری و هدایت بی نظیر امام میدان دار می شد و تاکید ایشان بر سرنگونی و براندازی رژیم پهلوی همه را متحد نموده بود و متملقین و مگسان دور شیرینی رژیم به فکر فرار از مهلکه بودند.

بنام خدا

از مهرماه 1355 تا اسفندماه 1358

در خردادماه سال 1355 هجری شمسی دیبلمم را از هنرستان نمازی شیراز در رشته تراش فلزات گرفتم و در آزمون سراسری شرکت کرده و با توجه به محدودیت هائی که برای دیبلمه های هنرستان وجود داشت از قبولی در هنرسرایعالی بهبهانی تهران استقبال نموده و راهی پایتخت(تهران) شدم.

محل هنرسرایعالی بهبهانی در چهارراه سیروس(خیابان بوذرجمهری نزدیک به بازار تهران) بود و من که قبل از آن هرگز به تهران سفر نکرده بودم، با راهنمائی یکی از دوستان، در خیابان ری (بین کوچه آبشار و دردار) اتاقی(ماهیانه 180 تومان) اجاره کرده و از ابتدای آبان همان سال(1355) دانشجوی رشته مهندسی مکانیک و مقیم تهران شدم.

در آنزمان به سه محل (ارسنجان، شیراز و تهران) تعلق خاطر داشتم و فضای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جامعه با تبلیغات رژیم شاهنشاهی و محصولات غربی و فاصله طبقاتی درآمیخته بود و ما از کوره راههائی که فرارویمان باز بود با جدیت و تلاش پیش می آمدیم و بخشی از وجودمان را در خانواده جا گذاشته و به آنها می اندیشیدیم.

متعهد خدمت در آموزش و پرورش شدم و ماهیانه 987 تومان کمک هزینه تحصیلی می گرفتم و نصف آن را برای خانواده فرستاده با باقیمانده اش به درس و تحصیل اشتغال داشتم و کوهنوردی یکی از ورزشهای مورد علاقه ام بود.

اندک نفراتی از فامیل و دوستانی را در کنار خود داشتم که اوقات فراغتم با آنها می گذشت و دغدغه خواهر و برادران و مادر (پس از فوت پدر در سال 54) و دلتنگی های معمول و محرومیت ها و فقر فراگیر، همراه با ژست های سیاسی شاه و دولتمردان او و تبلیغات گسترده دستگاه های رسمی در رسیدن به دروازه تمدن بزرگ، رفته رفته ما را با تضادهای اجتماعی درون جامعه آنروز آشنا تر می نمود.

سال تحصیلی 56_55 گذشت و به تعطیلات تابستان رسیدیم روش معمولمان این بود که در تعطیلات کار می کردیم لذا به سیم کشی ساختمان رو آوردم و پس از مدتی با دوهزار تومان دریافتی، به اولین آرزویم برای بردن خانواده ام به مشهد رسیده و به زیارت حرم امام هشتم رفتیم.

در دیماه سال 1356 روزنامه اطلاعات مقاله ای توهین آمیز نسبت به امام خمینی منتشر نمود و جرقه مبارزه گسترده تر با رژیم پهلوی زده شد و نامها و چهره ها و جریانات سیاسی درگیر با حکومت آشکارتر می شدند و البته فضای دانشگاه ها تا قبل از آن بیشتر تحت تآثیر چپ گرایان و مارکسیست ها بود ولی اتفاقات پی در پی کفه مذهبی ها را سنگین و سنگین تر می کرد .

مذهب و اخلاق دینی (تحت تآثیر خانواده و محیط ارسنجان) از کودکی با شخصیت ام آمیخته و به عاملی بازدارنده در روآوردن به مفاسدی که فراروی جوانان بود بدل شد لذا گاهی در حسینیه بنی فاطمه (چهارراه سرچشمه تهران) مستمع صحبت آقای مکارم شیرازی بودم و اتفاق بعدی (خرداد سال 1356) فوت نابهنگام دکتر علی شریعتی است و من که متولد سال 1337 هستم، قبل از 20 سالگی، علاقه مند به تغییر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شده و جزوه ها و کتب و مقالات و سخنرانی های امثال دکتر شریعتی، بذر امید را در وجودم بارورتر می نمود.

سال تحصیلی 57_56 و 58_57 دو سال پرالتهاب و خاص در تاریخ ایران بشمار می رود دانشجوی رشته مهندسی در پایتخت بودن خود به خود شخصیتی متفاوت به ما داده بود و در کنار درس و پیگیری امور آموزشی هر هفته (به اتفاق دانشجویان سایر دانشگاه ها) راهی یکی از قله های کوه های تهران می شدیم و سرود مبارزه می خواندیم و در ارسنجان و شیراز دوستان و آشنایان از ما می پرسیدند در تهران چه خبر است و ما هم با شور و شعف از مبارزه و مبارزان سخن می گفتیم.

وزارت فرهنگ و آموزش عالی آن روز، در راستای سیاست کاستن از تنش های موجود در تهران، به فکر منحل کردن برخی دانشگاه ها و اعزام دانشجویان به شهرستان ها افتاد و دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف کنونی) گفته می شد به اصفهان منتقل خواهد شد که با مقاومت روبرو گردید ولی دوره لیسانس هنرسرایعالی بهبهانی تهران(علی رغم مخالفت ها) منحل و ما عازم دانشکده فنی بابل ( دانشگاه مازندران) شدیم.

زندگی آن روز ما با رؤیاها و آمال و آرزوها و حرکت و جنب و جوش و البته پاکی و سلامت و دوری از افراط و سنجش جوانب امور درآمیخته بود و انصافآ جدای از خانواده و عزیزان فامیل(پدری و مادری) دوستانی همچون جناب سید محمد ناظم السادات، محمد ناصر محمدی و سید مهدی موسوی زارع را در کنار خویش و در مبارزه و تلاش و تقلا می دیدم.

در آنزمان در استان های مازندران، تهران، فارس، اصفهان و گیلان پایگاه داشتم و در رفت و آمد بودم و همچون اکنون از طبیعت زیبا و فرهنگ متنوع و سایر جاذبه های زیست محیطی و شور و حرکت مردم انرژی می گرفتم و ارسنجان و شیراز برایم جذابتر می نمود.

مردم در جای جای ایران همچون سیلی بنیان کن به حرکت درآمده بودند و فضا از کنترل مبارزان کهنه کار عضو جبهه ملی ، نهضت آزادی ، سازمان مجاهدین خلق و جریانات چپ خارج و روحانیت( علی رغم تفاوت ها و اختلافات درونی) با رهبری و هدایت بی نظیر امام میدان دار می شد و تاکید ایشان بر سرنگونی و براندازی رژیم پهلوی همه را متحد نموده بود و متملقین و مگسان دور شیرینی رژیم به فکر فرار از مهلکه بودند.

عید فطر تابستان سال 1357 در ارسنجان تظاهرات بزرگی برگزار و مردم نماز عید را با امامت مرحوم حاج سید علی ثقه الاسلام در نزدیکی های آسیاب قدیمی ملک شاه خواندند، در بعد از ظهر همان روز به اتفاق دوستان خوبم احمد علی رحیمی، ابوالقاسم شریفی، سید محمد ناظم السادات و شهید والامقام تقی جوکار با اتوموبیل پیکان عاریتی برای شنا عازم سعادت شهر (قصرالدشت) شدیم و در ورود به سعادت شهر خبر رسید که یکی از جوانان ارسنجانی (به نام ممتحن) در چنگال مآموران ژاندارمری گرفتار آمده و ما پنج نفر به قصد نجات وی به مآموران حمله کردیم و نه تنها نتوانستیم ایشان را نجات دهیم که دو نفرمان(من و آقای ناظم السادات) هم گرفتار بازداشت مآموران شدیم و شبی را در پاسگاه ژاندارمری سعادت شهر گذراندیم و سپس راهی دادگاهی در مرودشت شده و به قید ضمانت آزادمان کردند.

در ترم اول سال تحصیلی 58_ 57 دانشگاه ها تعطیل و اعتصابات سراسری در ادارات و شرکت نفت جامعه را فلج کرده بود و اقدامات دیرهنگام رژیم راه بجائی نمی برد برای مدتی عازم سیرجان شدم و در پایگاه پشتیبانی نیروی دریائی ارتش رژیم شاهنشاهی، برای شرکتی پیمانکاری، کار می کردم تا اینکه امام تصمیم ورود به ایران گرفت و برای استقبال راهی تهران شده و در کمیته استقبال چندین شب انتظار کشیدیم تا ایشان به بهشت زهرا آمدند و آن سخنرانی معروف را داشتند در فردای آن روز به مدرسه علوی در خیابان ایران رفته و برای اولین و آخرین بار ایشان را از نزدیک دیدم.

انقلاب ایران به اتکای رهبری خردمندانه و پشتوانه مردمی گسترده به پیروزی رسید(روز 22 بهمن سال 1357 ما به اتفاق تعدادی از مبارزان جوان مقیم ارسنجان با تصور مبارزه ای دنباله دار در کوه های ارسنجان بودیم) و رژیم پوشالی شاه در هم پیچید، دانشگاه ها به سرعت باز گشائی شد و من عازم بابل گردیدم و یک ترم دیگر را با موفقیت گذرانده و در تابستان سال 1358 بطور داوطلب در منطقه محروم بوانات و روستاهای باغ سیاه، کپون، شاه رستم و...جهاد سازندگی را شکل دادیم و به عمران و آبادانی پرداختیم و مجددآ با آغاز سال تحصلی 59_58 عازم مازندران شده و در اسفند 58 موفق به اخذ مدرک لیسانس شدم و به منطقه فارس باز گشتم.

 

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.

افرادی که در این گفتگو هستند

  • ضمن آرزوی موفقیت برای جناب دکتر حسینی ، یاد برادر شهید شان سید محمود ( جواد) حسینی را گرامی میداریم که فعالیت چشمگیر وتلاش بی وقفه ای در مبارزات قبل از انقلاب و پس از پیروزی انقلاب تا شهادت ایشان در جبهه همراه با حجب وحیا و مخفی کاری دوست داشتنی ایشان مثال زدنی بود. چه خوب بود خاطراتی از ایشان را هم برایمان مینوشتید.

  • مطب خوبی بود