A+ A A-

زندگینامه خانم سکینه بلوچ (اولین کارمند خانم بهداری ارسنجان)

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی
سکینه بلوچ
سکینه بلوچ

پدرم رشید و مادرم بیگم از طایفه بلوچ اهل استان سیستان و بلوچستان شهرستان خاش روستای میرآباد بودند. شغل پدرم آزاد و درآمد اصلی او مربوط به املاکی بود که در شهرستان خاش به او ارث رسیده بود، مادرم خانه دار و بصورت یک ماما محلی نیز مشغول به فعالیت بود. خانواده ام جهت ادامه زندگی به شهر مقدس مشهد مهاجرت و من در سال ۱۳۰۶ در آنجا به دنیا آمدم، سه برادر و دو خواهر داشتم. بعد از چند سال به تهران مهاجرت کردیم پدرم همان شغل آزاد را داشت و مادرم نیز همان فعالیت قبلی خود(ماما) را ادامه داد.

 در سن ۱۷ سالگی در یک مرکز درمانی با عنوان "کانون آسایش" زیر نظر اشرف پهلوی مشغول به فعالیت شدم که وظیفه این مرکز ارائه خدمات بهداشتی درمانی بصورت رایگان به افراد نیازمند بود. حقوق من ماهیانه ۱۰۰ تومان بود وظیفه من نظافت محیط(تمیز کردن شیشه، رختشویی و...) بود. مدت پنج سال در این مرکز مشغول به فعالیت بودم بعد از اینکه اشرف پهلوی از ایران رفت(قبل از انقلاب) کانون آسایش منحل شد. اشرف پهلوی دستور داد که تمام کسانی که در این مرکز کار می کنند کسی حق ندارد آنها را از سیستم بیرون کند. بنابراین دستور داده بود در مناطقی که فاقد درمانگاه هستند مراکزی ساخته و این کارکنان به آنجا منتقل شوند. قبل از انتقال کارکنان به منطقه مورد نظر، ابتدا به دستور دکتر شهراد، بازرس از نزدیک وضعیت را بررسی و پس از تایید توسط وی، نیروها به آنجا منتقل می شدند و از آنجایی که من مجرد بودم، به ارسنجان منتقل و در طول زمان در بین مردم به "خانم سکینه" مشهور شدم. در آن زمان مرکز درمانی در شمال ارسنجان در بین باغ ها قرار داشت بنده به همراه پرویزخان ابراهیمی دفتردار، اکبر ابراهیمی و هادی کوچکیان پزشک یار، ابراهیم حسن شاهی مسئول پذیرش، کریم حسن شاهی نیروی خدماتی و عطا اسکندری باغبان مشغول به فعالیت شدیم. یک سال بعد کوچکیان از این مرکز منتقل گردید. در همین سال دکتر هانی اهل اصفهان مشغول به کار شد. ایشان نیز به علت ادامه تحصیل از اینجا منتقل و پزشک هندوستانی که به همراه خانواده آمده بود، جانشین او شد و بعد از دو سال از این مرکز رفت. بعد از او دکتر خندان اهل اصفهان مشغول به کار شد و مدت زیادی از شروع به کار او نمی گذشت که از طرف وزارت بخش نامه ای صادر شد مبنی بر اینکه از هر مرکز درمانی یک نفر پزشک و یک نفر پرستار زن و مرد می تواند به همراه کاروان به خانه خدا مشرف شوند. از آنجایی که در آن زمان پرستار زن در این مرکز نبود، در همین راستا بنده به همراه دکتر خندان و آقای شریفی(پرستار مرد) - در زمانی که چادرها را آتش زدند- به مدت یک ماه به حج تمتع مشرف شدیم. بعد از برگشت از حج، دکتر خندان به اصفهان منتقل و به جای او دکتر رزاقی اهل یزد مشغول به کار و بعد از دو سال به تویسرکان همدان منتقل شد. پزشک بعدی شخصی بود به نام دکتر کریم زاده اهل تهران با یک شخصیت مذهبی و انقلابی. شروع به کار ایشان مصادف شد با تظاهرات و شعارنویسی مردم ایران علیه رژیم پهلوی. دکتر کریم زاده بعد از دو سال خدمات در این مرکز، جهت ادامه تحصیل به تهران رفت. بعد از انقلاب هر یک از ما را به نقطه ای دیگر منتقل کردند و تمام امکانات از قبیل تخت، پتو و ظروف را به شهرهای دیگر منتقل کردند. بنده هم به درمانگاه مطهری مرودشت منتقل و در کنار خانم سلحشور در بخش زایشگاه مشغول به فعالیت و بعد از دو سال خدمات درآن بیمارستان، بازنشست شدم. حقوق خود را از بانک صادرات که یک اتاق کوچکی بود در یافت می کردم. داروخانه هم فقط یک مرکز، که به"دواخونه آقا رضا" مشهور بود. در طول مدت خدمتم به عنوان یک نیروی خدماتی، پزشکان بسیاری را دیدم که در بین آنها دکتر اودیشو به لحاظ شخصیت و طبابت با بقیه فرق می کرد. ایشان فردی نجیب و بزرگوار که برخورد بسیار خوبی با بیمار و همراه وی داشت. دکتر اودیشو در کنار ویژگی های شخصیتی از چنان مهارتی برخوردار بود که در آن زمان(۵۰ سال پیش) که امکانات چندانی هم نبود اقداماتی را انجام می داد که در حال حاضر هنوز در برخی از مراکز درمانی به سختی آن را انجام می دهند. از جمله عمل آپاندیس، عمل لوزه، ختنه، درمان مارگزیدگی، زایمان. بعضی مواقع، در حیاط درمانگاه، سرم را به درختان وصل و در زیر درختان بیماران را مداوا می کرد. بعد از انقلاب، ایشان به شیراز منتقل و پس از مدتی از ایران رفت. با توجه به اینکه مردم این منطقه محروم بودند و امکانات رفاهی نداشتند جهت درمان به ناچار به علت نبود وسیله نقلیه با الاغ به این مرکز مراجعه می کردند و هزینه درمان یک تومان بود و از آنجایی که مردم توان پرداخت همین هزینه را هم نداشتند، مسئول مالی درمانگاه، ویزیت رایگان به مردم می داد. روزهای پنجشنبه شیر خشک بصورت رایگان توزیع می شد، از آنجایی که مردم نیازمند به شیر خشک، تعدادشان زیاد بود، توزیع شیر از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ ظهر، دوباره از ساعت ۲ تا ۶ عصر انجام می شد، چون اکثر آنها از روستاهای اطراف می آمدند و افراد بی بضاعتی بودند. در سن ۱۶ سالگی قرار بود که به عقد پسر دایی ام در بیایم، با توجه به اینکه ایشان دچار درد آپاندیس شده بود و به موقع به بیمارستان رسانده نشده بود، جلو چشمان خودم از دنیا رفت و مرتبا می گفت که به آرزوم نرسیدم، شما مواظب سکینه باشید. من هم به خاطر اینکه وفاداری خود را به او ثابت کنم دیگر هیچ وقت ازدواج نکردم. در حال حاضر در ارسنجان ساکن هستم و در یک منزل اجاره ای زندگی می کنم. حقوق ماهیانه من ۷۰۰ هزار تومان می باشد و شکر خدا نیازمند به کسی نیستم.
همه شما را به خدا می سپارم

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.

افرادی که در این گفتگو هستند

  • مهمان - Nazemosadat

    سپاس از جناب آقای اسکندری که گوشه ای از زندگی خانم سکینه را نوشته اند. باید این رفتارها و نوشته ها را فراموش نکنیم تا شاید بتوانیم اندکی از خدمات این بانوی گرامی و کسانی همانند ایشان را ارج گذاشته باشیم. درود و سلام خودم را به خانم سکینه هدیه می کنم زیرا با خواندن خاطرات او یادی از دوره کودکی کردم. دکتر هانی و دکتر خندان و دکتر ادیشو هر کدام گوشه ای از ذهن بسیاری از مردم اسنجانی در چهل تا پنجاه سال پیش هستند. خدا نگهدار