Logo
چاپ کردن این صفحه

دوشنبه های ادبیات ( ا ز تو بر لبه ي ماه اندکي لبخند ! نگاهی به شعرهای رضا رحیمی)

نویسنده: 
زنده یاد رضا رحیمی
زنده یاد رضا رحیمی

صفحه ی تازه راه اندازی شده «دوشنبه های ادبیات» دنیایی ست که همه ی ما می توانیم برآمد ادبی خویش را در آن با یکدیگر به اشتراک بگذاریم. نقدها، تحلیل ها، گفت و گوها، پژوهش ها و هرآنچه کلمات را به معنای دقیق ادبیات آن به متن بکشاند می تواند زیر مجموعه ی این صفحه باشد که هر دوشنبه سامان خواهد یافت. از این رو شاعران و نویسندگان عزیز می توانند نوشتارهای خود را جهت درج در این صفحه برای سایت دانش آموختگان ارسنجان ارسال نمایند.


شرایط:
۱ – یا موضع مطالب درباره ی ادبیات ارسنجان باشد، یا اینکه مطلب توسط نویسندگان ارسنجانی نوشته شده باشد.
۲ – نقل قول های دیگران به صورت دقیق و با رسم الخط درست ارجاع داده شده باشد.
۳ – نویسنده با ارسال مطلب برای سایت دانش آموختگان، این سایت را در مطلب سهیم کرده و حق انتشار آن در جاهای دیگر را نیز به آن داده است.
۴ – به همراه نوشته عکس های مرتبط با موضوع نیز فرستاده شود.
و ....

علی عبداللهی شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم شهیر زبان پارسی – آلمانی ست. عضو کانون نویسندگان از او تاکنون نزدیک به ۸۰ کتاب فاخر به زبان های فارسی و آلمانی منتشر شده است. یادداشت حاضر تحلیلی کوتاه به قلم این استاد فرزانه بر شعرهای زنده یاد رضا رحیمی شاعر، نویسنده و پژوهشگر نام آشنای فرهنگ و ادبیات ایران است که ریشه در خاک ارسنجان داشت.

از تو بر لبه ي ماه اندکي لبخند !

نگاهي به شعرهاي رضا رحيمي

علي عبداللهي

Anjoman Arsanjan Ali Abdollahi

سخن گفتن از کارنامه ي روانشاد رضا رحيمي کار دشواري است. زيرا که او جان بي قراري داشت و اين بي قراري هم در دلمشغولي هاي گونه گون  او آشکار است ، هم در ناتمامي تقريباً همه ي دستاوردهايش از آن بي قراري ها. گويي رضا نخواست يا مجال نيافت تا اين همه تلاش هاي گاه يکه اش در عرصه هاي مختلف را سر و ساماني بدهد و کارنامه اي به نسبت مشخص از زمينه هاي مختلف کاري اش در قالب کتاب يا دستنوشته ي نهايي به يادگار بگذارد. در تاريخ ادبيات متفکران و شاعران بسياري از اين دست هستند که چنين منشي داشته اند و در آينده نيزنيامدگاني  خواهند داشت. از اينان در دربدري ها و سرگشتگي هاي جان شان گاه افسانه ي ديداري مانده ، گاه شهاب سنگ کلامي ، گاه حضوري. بعدها اسطوره شده اند يا در گرد و غبار زمان ، فراموش. برخي از اينان بخت يارشان بوده که بعدها شاگردي يا دوستي يا جستجوگري ، حاصل کارشان را گرد آورده و براي آيندگان به يادگار گذاشته است و برخي همچنان در رگ هاي هوا در نقل ها و گفت هاي شفاهي زنده اند .در عالم فلسفه ماجراي سقراط مشهور است و در عرفان ايراني نيز شمس تبريزي و ابوسعيد ابي الخيرو بسياري ديگردر بي قراري و رازآلودي خود اسطوره شده اند . در اين مجال ، قصد ارزش داوري يا واکاوي اين بزرگان يا کارشان ندارم ، فقط اين اشارت براي ذکري از آنهاست و بس. تا تاکيد کنم ، نوشتن از رضا رحيمي و در باره اش کاري چندان سهل نيست به ويژه که چون من يار غارش نباشي و چند ساعتي گذرا در محفلي يا محافلي ديده باشي اش. اکنون که مي خواهم چيزي بنويسم از او، و درباره ي شعر او ، شاعري شوريده را رودرروي خود مي بينم که فقط به شاعري بسنده نکرد و جانش در هواهاي ديگر و چه بسا سوداهايي همسايه يا ناهمسايه با شعر پروبال مي زد. اما به گواه همان دستاوردهايي که از او ديده ام ، شاعر است و دوستدار شعر.  شاعري شيفته ي عرصه هاي عرفان ، جادو ،علم ، سنت و مدرنيسم با تجربه هاي گران سنگ و خاص نسل ما:  جنگ ، گذار از سنت به مدرنيسم ، گرايش به ايسم ها و نحله هاو گفتمان ها و...ظهور جهان  ارتباطات و افول مدرنيسم و در عين حال دم زدن در تناقض هاي هراسناک  زندگي و زمانه و احوال ديگرگون مردمان و ابرمردمان و نامردمان... شعرهاي رضا رحيمي ، را نمي توان به صفتي متقن و معلوم معين کرد ، بر آنها برچسبي زد که واگوي همه ي او باشد. او با بهره بردن از تجربيات شخصي اش در جنگ ،با نگاه  خود و به فراخور حال خود  از مصائب و دردهاي نسل خودش مي گويد:

با ليوان آب نيم خورده ميخ شديم به ديوار چوبي سنگر / در زهدان تپه ماهور / گريزان از نور به غارها برگشتيم پي جوي قمقمه و ماسک / چکه کرديم با خراش ترکش نارنجک از سقف / خارپشتِ گلوله، گرازِ ناگهان / کبک مست از چلچله ي مسلسل رنگ مي باخت، تابلو نقاشي جنگ  / خط و نشان مي کشيد با شعله ي فسفري توپ ها / خمپاره ها رد پوتين ها را بوسيدند و به احترام نظامي کلاهشان را برداشتند / در دل تپه ها قطره  / قطره ريختند /  نقل حجله را بر دکه هاي روزنامه فروش /  تانک ها به راه مي افتند به شليک سطر به سطر شلاق هايشان / و مشتي ماسه بر چشمي که باز مي يابد خود را بر سرنيزه ها  / کلاه سبز ها با بوي زيتون نرم شدند از لبه ي کلاهشان / بر چرخ دنده هاي جنگ که مي چرخاند شني تانک را  بر تن کارت پايان خدمت /  سنگر به سنگر جشن را در دهانمان به راه انداختند
همانطور که ديديم واگويي اين تجربه ، زبان و منظرگاه خاص خود را در شعرهاي رحيمي مي يابد. روايت از جنگ ، ديگر آن روايت معمول کلاسيک نيست بلکه از سويي گسسته و شکسته است و از سويي ديگر مي توان سايه روشن اشياء بسياري را در آن نشان کرد که همزاد جنگ اند يا شاعر آنها را به آن فضا کشانده است. گويي اين همه کنار هم مي آيند تا ياد آور گوئرنيکاي پيکاسو باشند ، گوئرنيکايي در کلام فارسي . همه چيز در هم مي آميزد و در عين حال نمي توان مرز هر چيز را از چيز ديگر بازشناخت و دور آن را خط کشيد.  اين نوع روايتگري خواننده را به عمق رشادتها و هول و هراس ها و تعليق هاي خط مقدم مي برد ، آنگاه که ليوان آب تشخص مي يابد و کلاه سبزها از بوي زيتون نرم مي شوند . با آنکه از نظر زباني آشفتگي يا خلاف آمد اندکي دراين شعر و ساير شعرهاي رحيمي مي بينيم، اما از نظر صور خيال و استعارات ، شعرها بي آنکه شاعر بداند ،يا شايد بخواهد ، به گونه اي اکسپرسيونيسم و سوررئاليسم مي گرايد تا رنگها و حس ها را در قالب خودشان براي مقصودي ديگر به کار برد و به شعر، گونه اي غريبواره گي و منش اگزوتيک خاص خود بدهد. از اين منظر شعر رضا رحيمي يادآور شعرهاي پاول سلان شاعر اتريشي آلماني زبان است در باره ي جنگ جهاني و نيز گئورگ تراکل ، شاعر اکسپرسيونيست آلماني در شعرهاي پيشگويانه اش از جنگ آنگاه که وي هيولاي جنگ را بي آنکه ببيند توصيف مي کند. هر چند ممکن است شاعر بر کارهاي اين دو وقوف نداشته و اين همساني در سايه ي تجربه هاي مشترک و ناکامي ها و خانه به دوشي هاي يکسان رخ داده باشد. شاعر يا راوي شعر،  ناگهان با ليوان آب نيم خورده بر سنگر چوبي ميخ مي شود ، اين همه در زهدان تپه ماهوررخ مي دهد ، شاعر به غارها مي گريزد در جستجوي قمقمه و ماسک ، از سقف چکه مي کند با ترکش نارنجک . ناگهان کبک مست از صداي مسلسل رنگ مي بازد و... اين همه تبديل ها در اين شعر خواننده را به شگفتي وامي دارد. شاعر در جاي جاي شعر از رنگهاي فسفري ، سبز، سياه و قرمزخوني بهره مي برد تا در کنار آشفتگي تصاوير و فرازهاي گوناگون ، رنگمايه ي آن ها را با کلام نقاشي کند. و اين نيز از دلمشغولي هاي شاعران ياد شده بوده است. آنچه اين پاساژهاي درهم و بديع را برجسته مي کند ، عدم قطعيت معنايي و تن زدن از داوري هاي کلي درباره ي هر نوع نبرد يا شرکت کنندگان در آن است . شاعر با کلام تصاويري مي نگارد و اين ماييم که بايد از دل کليدواژه ها و تصاوير ونقش ها ،چيزي دريابيم و با خلاقيت خودمان صحنه را بازسازي کنيم . اما اين بازسازي ها از سوي خواننده هاي مختلف ، دستاوردهاي متفاوتي دارد ، اين است که ناب بودن چنين شعري آشکار مي شود.
وقتي شاعر ، در آغوش کشيدن "دو خط موازي" را "کمي دورتر از چشممان" مي بيند ، مي تواند قطارش را" در زه کشيده ي رنگين کماني رها کند ". در ميان لحظه هاي تيره و خوفناک جنگ ، عشق نيز ، هرازگاه ، در ميان شعرهاي شاعر رخ مي نمايد که البته چهره اي همگاني دارد و "تو"ي غنايي ، بدل به کلامي بُرا مي شود که شاعرِ به تنگ آمده از تاريکي از او مي خواهد" کبريتي برافروزد":

تويي / تويي که مي تواني نيمه شب از راه نرسيده با تيغِ کلامت /  دق البابم کني / داخل شو  / کبريتي بر افروز  / ردّ ِ پايت روشن مي شود بر اشيا /  برگرد / مشتاق تر از من ، سلامت / پرنده ايي است / گسسته از شاخسار.

شعرهايي از اين دست عاشقانه و همزمان روشن و زلال و تجلي بخش ، در کارهاي اندکي که از شاعر ديده ام ، کمتر ديده مي شود . گويي شاعر در عاشقانه هاي اش نيز يکسر عاشقانه و زلال به جهان نمي نگرد . او نخست بتي مي سازد تا مخاطب يا معشوق ستايش اش کند و سپس خود مي شکندش با همان تبري که از وي گرفته است. چنين برخوردي با  درونمايه هاي غنايي و شعرعاشقانه البته که کشف رضا رحيمي نيست و پيش تر و همزمان با وي در شعر معاصر وجود داشته است . اما در لا به لاي همين واگويه ها نگاه شخصي شاعر به عشق آشکار مي شود : نگاهي خاکستري و نه لزوماً سياه يا سپيد.  در تحليل نهاي مي توان گفت ، رضا رحيمي شاعر دربدري و اندوه است با نگاهي عميق به سنت هاي جامعه ي خود و نيز خيالي گشوده به آينده. او راوي زخم هاي ماست ، حتي زخم هايي که بر پيکرهاي مقدس مي نشينند. او ستايش از زخم ها و تقديس آنها را خوش نمي دارد و اين حقيقت عريان را مي داند که رهاورد زخم جز چرک و خون نيست و نمي توان به زخمهاي خود باليد و از آنها فضيلت ساخت.پشت آن سنگر گرفت و عمري ديگران را فريفت. شعر خود او را بخوانيد که گوياتر از توضيحات من است:

زخم / زخم است / حتا اگر بر پيکري مقدس باشد / از زخم چه انتظاري مي رود جز چرک و خون / اما ببين چگونه زخم هايم را / زخم هايت را / زخم ها يمان را / بو مي کشند / آن سان که زنبور عسل گل سرخ را .
 نگاه رحيمي به طبيعت نيز نگاهي نوستالوژيک يا رمانتيک نيست که در هر تنگنايي به دامان آن چنگ بياندازد، بي آنکه نابودي آن را ببيند يا نخواهد خون - بازي اي را که بر چمن اش اجرا مي شود، نظاره کند و کورکورانه بانگ ستايش آن را سردهد. اين نگاه هم به باور نگارنده نگاهي اکسپرسيونيستي يا دست کم پسارمانتيک است به طبيعت از آن نوع که پيشتر در نقاشي ها و اشعار اصحاب اين مکتب ها ديده ايم.آبشخورهاي فکري چنين نگاهي ، از سويي نگاه آخرزماني مذهبي است و از سويي فلسفه ي نيچه و پس از وي. گو اين که در فرهنگ ما نيز چنين نگره اي پس از مشروطه وجود دارد :

گل / فوران خون / بر تارک خنجري سبز / در نطع چمن / امشب چه کسي / قلب گر گرفته را به بيرون پنجره پرتاب کرده است .

رحيمي شاعري معناگراست و کمتر به زبان مي پردازد. شايد کارهاي ديگري از او در بيايد که خلاف اين باشد. در آن صورت در مجالي ديگر با خواندن آثاري بيشتر از رضا رحيمي در باره اش مفصل تر خواهم نوشت.

Template Design © Joomla Templates | GavickPro. All rights reserved.