A+ A A-

دوشنبه های ادبیات: مقاله فایز دشتستانی وشروه خوانی

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

محمد علی فایز دشتستانی که اگر بگوییم دشتی صحیح تر می باشد، در سال ۱۲۵۲هجری قمری در روستای زیارت دشتی* چشم به جهان گشود. وی پس از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ ترین و معروف ترین دوبیتی سرایان ایران است. درمورد طول عمر وتاریخ وفات ومحل فوت اواخبار مختلفی وجود دارد.


محمد علی فایز دشتستانی که اگر بگوییم دشتی صحیح تر می باشد، در سال ۱۲۵۲ هجری قمری در روستای زیارت دشتی* چشم به جهان گشود. وی پس از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ ترین و معروف ترین دوبیتی سرایان ایران است. درمورد طول عمر وتاریخ وفات ومحل فوت اواخبار مختلفی وجود دارد. بعضی مدت عمر اورا ۷۰ بعضی دیگر ۸۰ سال گفته اند.تاریخ فوت اورا نیز بعضی ۱۳۳۰ ه ق برابر با ۱۲۹۸ ه ش در خورموج ویا روستای گزدراز و افرادی نیز محل فوتش را روستای بردخون یازیارت یادکرده اند.آنچه مسلم است اینکه پس از فوتش جسدش را پس از چند ماه امانت،به وصیتش به نجف اشرف منتقل ودرآنجا به خاک سپردند. شغل او چوپانی یا کدخدایی است فرقی نمی کند.آنچه مهم است دوبیتی های نغز اوست که توانسته است جای خود را در ادبیات ایرانی بازنماید.از اوست...
خبرآمد که دشتستان بهاره/زمین از خون فایز لاله زاره/سلام من به دلبر می رسانید/که فایز یک تن ودشمن هزاره
خودم اینجا دلم در پیش دلبر/خدایا این سفر کی می شودسر/خدایا کن سفر آسان به فایز/که بیند باردیگر روی دلبر
اگه هنگام مردن دلبرمن/نهد از مهر برزانوسرمن/بگیرد یار فایز را درآغوش/بسی آسان رود جان از تن من
اگر  صد   تیر   ناز   از دلبر آید/مکن   باور که  آه از   دل بر آید/پس از صد از سال بعد از مرگ فایز/هنوز  آواز    دلبر  دلبر   آید
می گویند در اشعار فایز تصرفات بسیار شده و اشعار زیادی به سبک و سیاق فایز سروده اند که از فایز نمی باشد. این حرف و ادعا قابل قبول است زیرا اینکار را با حافظ و یا با باباطاهر و دیگران هم کرده اند و سرایندگانش هم معلوم و مشخص نیست و هر دیوانی که چاپ و نشر می شود ادعا می کند اشعار شاعر پالایش و تصحیح شده است. شماره اشعار فایز را بین ۱۳۴ تا ۳۲۲ و حتی ۴۰۰ هم گفته اند که ظاهراً رقم ۱۵۰ دو بیتی صحیح تر می باشد و حدود ۱۷۰ دو بیتی فایز قابل تأمل می باشد. که جدا کردن همین مقدار هم برای شعر شناسان دشوار است زیرا همگی بصورت اشعار فایز و دوبیتی و محلی سروده شده اند. یکی از منابع معتبر،تذکر شعرا و گویندگان می باشد که با کمال تأسف تذکره نویسان ما با وجود اشتهار فایز در خطه جنوب به ویژه شهرت و آوازه اش در ابتدای پیدایش رادیو در ایران حدود ۵۰ سال پیش که رادیو نفت ملی آبادان به عنوان قدرتمندترین فرستنده رادیویی در ایران بود و صوت دلنشین شروه خوانش به نام نجاتی هر شب دل هزاران نفر را به وجد و سرور می آورد،محققین و تذکره نویسان آسان از کنار آن گذشتند و زحمت کنکاش برای پرداختن به شعر فایز و فایز شناسی را نکشیدند. اشکال دیگری که بر بعضی دو بیتی های فایز گرفته می شود شباهت غیر قابل انکار بعضی اشعار او با دوبیتی های باباطاهر عریان است توجه فرمایید:
"شبی خواهم که پیغمبر ببینم/دمی با ساقی کوثر نشینم/بگیرم در بغل قبر رضا را/در آن گلشن گل شادی بچینم."
امثال شعر بالا هم در دیوان باباطاهر و در دوبیتی های فایز آمده است. که با توجه به قدمت باباطاهر اینگونه دو بیتی ها از آن او می باشد.اما فایز دوبیتی های نابی دارد که خاص اوست توجه فرمایید:
"اگر آهی کشم افلاک سوزد/ در و دشت و بیابان پاک سوزد/ اگر آهی کشد فایز از این دل/ یقین دانم گل نمناک سوزد.. "
                        عشق و شیدایی همزاد شعر انسان است. گاهی این عشق با جدایی و فراق همراه می شود و فایز این چنین می نالد:
"گذشت ایام گل ای بلبل زار/ ز هجرانش مکن تو ناله بسیار/ گل توسر زند هر ماه و هر سال/ گل فایز نمی روید دگر بار"
"دگر شب شد که هر کس با عزیزش/ کند بازی به زلف مشک ریزش/ بجز فایز که دلداری نداره/ نشیند با دل خونابه ریزش"
                        مردم خطه جنوب در پایداری عشقشان مشهورند و فایز این پایداری خود را در عشق اینگونه سوگند یاد می کند.به قرآنی که آیه اش بیشماره/ به آن شاهی که تیغش ذوالفقاره/سر از بالین عشقت برندارم/ که تا دین محمد(ص) برقراره. اگر  صد   تیر   ناز   از دلبر آید/مکن   باور که  آه از   دل برآید/پس از صد از سال بعد از مرگ فایز/هنوزم   آواز    دلبر  دلبر   آید
 و این حکایت از آن دارد که در دوران فایز و تا قبل از پیدایش ماشین، انسان ها پای بند مهر و عاطفه و محبت و عشق های آسمانی و الهی بوده اند و مردم ،هوسرانی را گناهی بزرگ می شمردند و عشق و محبت را در صحراها، کوه پایه ها، چشمه سارها، سایه درختان و گندم زارها و زمزمه پرندگان عاشق و آهنگ دلنشین نی لبک چوپان و هی هی فلوت زن و دست های حنا بسته و شلوارهای فراخ و جامه های چاکدار و صدای کرکاب دلبر جستجو می کردند نه در زرق و برق پول و پست و ماشین و ویلا و برهنگی و بزک کردن. انحرافهایی که مردمان عصر فایز و جامعه پاک آنروز دشتستان از آن ها مبرا بودند و به راستی عشق ها پاک و بی ریا و همراه با صداقت بود و شعر فایز این معنی را می رساند:
"خوش آن ملک و خوش آن دلبر خوش آنجا/ خوش آنجایی که دلبر کرده مأموا/ بت فایز بود هر جا بهشت است/چه ترکستان وهندوستان،چه بطحا."و در جایی دیگر می سراید: "اگر صد تیر ناز از دلبر آید/ مکن باور که آه از دل برآید/ پس از صد سال بعد از مرگ فایز/ هنوز آواز دلبر دلبر آید."و آنگاه که از یاران بی وفایی می بیند این چنین شکوِه می کند.
"دلا از بی وفایان دست بردار/ برو با باوفایان کن سر و کار/ که فایز از جفاهای زمانه/ شده در دست مهرویان گرفتار."و یا سر بر بالین غم می نهد و می گوید:"در این دنیا بسی اندوهناکم/ که از مردن نباشد هیچ باکم/ یقین روز ازل تقدیر فایز/ به آب غم عجین گردیده خاکم."و یا:
"دل تنگم به دنبال غم افتاد/ جدایی با رفیق همدم افتاد/ روم صحرا که یار خود ببینم/ دل فایز که آخر در غم افتاد."و بار دیگر فایز می نالد:
"دگر شب شد که هر کس با عزیزش/ کند بازی بزلف مشک ریزش/ بجز فایز که دلداری ندارد/ نشیند با دل خونابه ریزش."و از بی وفایی ها می گوید: "دلا دیدی چه کردند خوبرویان/ شکستند بی سبب آن عهد و پیمان/ در اول قول دادند عهد بستند/ در آخر بی وفایی کردن ایشان."و زمانی هم گناه را به گردن خود می اندازد و می گوید:"دلم ایکاش بیرون می شد از تن/ دریغا دست بر می داشت از من/ همه دارندفایز دشمن از دور/ مرا باشد نهان در خانه دشمن." و در مصاف شیدایی می سراید:
"دلم را تیر مژگانش شکار است/ نه مجبوری است دل خود خواستگار است/ مکش از سینه ای فایز خدنگش/ که این تیر از دو دستش یادگار است."و یا:"دل از من چشم مست دلبر از تو/ لب خشکیده از من کوثر از تو/ بت فایز دو ابرویش دو خنجر/ سر از من سینه از من خنجر از تو."و باز هم:"دلم را جز تو کس محرم نباشد/ بجز شور توام در سر نباشد/ دل فایز تو عمداً می کنی تنگ/ که تا جای کس دیگر نباشد."
و باز هم می نالد:"دگر شب شد که من شیدا بگردم/ چو ماهی بر لب دریا بگردم/ پلنگ در کوه و آهو در بیابان/ همه جمعند و من تنها بگردم."و باز:"دلا تا خوب بودی بنده بودم/ کمر از بهر خدمت بسته بودم/ تو گفتی فایز از من دور سازید/ مگر من لایق خدمت نبودم."و باز
"دلم تنگه چو ابرو هم کشیده/ زخم زرده جو کاه نم کشیده/ خداوندا به فایز ده صبوری/ به تنهایی سر و کارم کشیده. "و باز هم می سراید:
"در اول مستم از پیمانه کردی/ چو مرغم آشنای دانه کردی/ چو خسرو فایز آمد در اطاعت/ چو شیرین در برویم وا نکردی."ودر نهایت از پیری و خمیدگی قد خود می گوید:"دلم تاراج روی گلرخان شد/ به میدان بتان چوگان زنان شد/ علاج درد فایز را بفرما/ ز هجر گلرخان قدم کمان شد."
می گویند فایز در جوانی سوار بر الاغش عازم بوشهر می شود. جاذبه های شهر آباد آن روز بوشهر، خیابان های زیبا، رفت و آمد کالسکه ها، مغازه های پر از کالاهای گوناگون ایرانی و خارجی، کنسولگری ها و نمایندگی های دولت های اروپایی و آسیایی، ساز و آواز گرامافون ها،بادبزن های غیر برقی که بر سقف مغازه ها و تجارت خانه ها آویزان بودو... فایز صحرانشین و بخت برگشته را به این طرف و آن طرف شهر می کشاند.از قضای روزگار الاغ او را به محله ارمنی نشین ها و به روایتی دیگر به طرف کنسولگری انگلیس در کنار دریا می برد. در آن زمان در بوشهر صدها مسیحی و ارمنی و یهودی اقامت داشتند که به رسم فرنگی ها و به صورت آزاد زندگی می کردند. دختر زیبا و نیمه لخت کنسول بر بالای شناشیر مشغول تماشای دریا بود. ناگهان چشم فایز به قامت رعنای او افتاد. و در پای عمارت کنسولگری مات و مبهوت به نظاره آن بت عیار می پردازد. آنچنان سرمست این دیدار می شود که خود و آیینش را فراموش می کند. این نظاره همچنان ادامه می یابد از رهگذری می پرسد این دختر کیست جواب می شنود که عیسوی می باشد و فایز فی البداهه برایش می سراید:
"پری پیکر بت عیسی پرستم/ به یک نظاره دل بردی ز دستم/ بیا بنشین به فایز مهربان شو/ که من دین مسلمانی شکستم."
این پری روی تا آنجا شاعر جوان دشتستانی را به خود مشغول می کند که چهره و نام پری سالیان دراز بر افکار و شعر فایز سایه می افکند وهمه جا از او یاد می کند."خداوندا گل ناز آفریدی/ تو کبک و بلبل و باز آفریدی/ چرا فایز از این غصه نمیرد/ پری رخسار و شهباز آفریدی.""دو چشمش برد و چشمانم نگه کرد/ دو چشمش روزگار من تبه کرد/ مکن عشوه به فایز ای پری روی/ دو ابروی کجت حالم تبه کرد."و گویا دختر کنسول به فایز اشاره کرده باشد."سفیدی سینه ات دلبر مرا کشت/ جگر بندم برید تا مهره پشت/ چرا فایز از این غصه نمیرد/اشاره می کند هر دم به انگشت."و او را مخاطب کرده:
"دل من در خم زلف گره گیر/ چنان شیری که افتاده به زنجیر/ ترحم کن دمی بر فایز زار/ مگر در مذهبت کردم چه تقصیر."
"بت بالانشین پایین نظر کن/ کلامی با فقیر مختصر کن/ تو که فایز غریب این دیاری/ غریبان را نوازش بیشتر کن."
"برابر ماه تابانم نشسته/ بت غارتگر جانم نشسته/ یقین بر عزم قتل فایز زار/ نگار نامسلمانم نشسته."
"گذارم بر در دروازه افتاد/ دو چشمانم به یار تازه افتاد/ که بر حسن و جمال یار فایز/ در این شهر خراب آوازه افتاد."و باز:
"مکن شانه باین زلف پر چین/ مران امواج هندو را به ما چین/ همی ترسم سپاه کفر، فایز/ در آرد در تصرف کشور دین."و باز:
"دلا دیدی که دل از من بری شد/ پریشان چون دو زلفان پری شد/ نه فایز هر که بیند آن پری را/ پری را هر که دید از دین بری شد."
و آنگاه که ناامیدانه بوشهر را ترک می کند به یاد او می سراید:
"خدایا یار من از من جدا شد/ فراقش بر من بیدل بلا شد/ شب و روزان بگرید زار فایز/ که آن یار عزیز از من جدا شد."و یا:
"نه یادم می کنی نه میروی یاد/ به خیری باد یادت ای پریزاد/ عجب نبود کنی فایز فراموش/ فراموشی است رسم آدمیزاد."و باز می سراید:
"رخ تو آتش و زلف تو دود است/ مرا زین چهره زیبا چه سود است/ که فایز در بیابان تشنه جان داد/ چه حاصل در صفاهان زنده رود است."
"مرا این زندگی از بهر یار است/ وگرنه جان باین پیکر چکار است/ کنون که هست فایز زنده ز آنست/ که چشم و دل براه انتظار است."
"نه بلبل خواهد از بستان جدایی/ نه گل دارد خیال آشنایی وگرنه گردش چرخ ستمگر/ زند بر هم رسوم آشنایی."
و این عشق تا آخرین روزهای زندگی همراه فایز بود:"کنم مدح خم ابروت یاروت/ نهم نام لبت یاقوت، یاقوت /یقینم هست فایز زنده گردد/ رسد بر تخته تابوت، تابوت."و باز:"خدایا می توانم ترک جان کرد/ نشاید ترک یار مهربان کرد/ دل اینجا، دلبر آنجا من مسافر/ سفر بی دلبرم کی می توان کرد.وباز هم آرزوی دیدار دارد:"خودم اینجا دلم در پیش دلبر/ خدایا این سفر کی می رود سر/ خدایا کن سفر آسان به فایز/ که بیند بار دیگر روی دلبر.""سفر بر من دگر سخت است و دشوار/ که می بایست کردن پشت با یار/ نمی آید دل خون گشته فایز/ که بیند بار دیگر روی دلدار."و در واپسین روزهای زندگی برایش می خواند:"اگر هنگام مردن دلبر من/ نهد از مهر بر زانو سر من/ بگیرد یار فایز را در آغوش/ بسا آسان رود جان از تن من."
۱-    شروه به صدای پا و هر صدای آهسته تعبیر می شود. اما در این میان شرفاک sarfak علاوه بر این که معنی صدای پا را می دهد: به مفهوم بانگ نیز آمده است شرفه نیز در معنای صدا و حرکت و آهنگ به کار رفته است
۲-    در روزگاران باستان آخرین دشت های جنوبی کوه های زاگرس و سواحل خلیج فارس از بندر شاه عبدا... تا آخرین نقطه دشتی کنونی و نواحی کوهستانی خشت و کمارج و بلوکات بوسکان و بوشکان و فراشبند را دستگان ـ دستکان دستفان و در نهایت دشتستان می نامیدند. تا سال ۱۳۶۶ شمسی این منطقه به نام دشتی و دشتستان با مرکزیت برازجان نامیده می شد و صدور شناسنامه در اداره آمار برازجان تحت همین نام صادر می شد.

منابع:
-    هفته نامه خبرجنوب دوشنبه ۴/۳/۸۸
-    کتاب دشتستان درگذر تاریخ نوشته محمد جواد فخرایی
-    کتاب فایز دشتستانی نوشته تیمور گورکین

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.

افرادی که در این گفتگو هستند

  • سحرگه برگ گل تر شد ز شبنم
    نسیم آهسته زلفش ریخت بر هم
    بیاور عطر زلفش سوی فایز
    مرا فارغ کن از غم های عالم

    ندانم یار!مقصودت چه با ماست
    گهی کج می کنی زلفت گهی راست
    بگفت:از بهر بیم خصم فایز
    که یعنی:مار و عقرب هر دو با ماست؟