A+ A A-

دوشنبه های ادبیات: خلاصه ای از رمان نور محمد و سرنوشت

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

نورمحمد پهلوانی از اهالی قلعه حسین آباد است، که مادرش دختری به نام گلچهره از قلاتخوار را برایش خواستگاری و نشانه می کند. در زمانی که نورمحمد و مادرش در حال تدارک مراسم عقد هستند، دار و دسته عبداله خان به علی آباد حمله می کنند و با مبارزان درگیر می شوند، در این درگیری یکی از یاغیان دار و دسته عبداله خان کشته می شود. چون چابکی و نیرومندی نورمحمد در منطقه زبانزد بود، گناه کشته شدن یاغی به گردن او می افتد و این آغاز آوارگی نور محمد می شود.

 

رمانی جذاب و زیبا از آقای اکبر اسکندری و خانم نسرین اسکندری
نورمحمد و سرنوشت داستان جوانمردی است که؛ به دلیل بدشانسی مجبور می شود خانه و کاشانه خود را رها کرده و آواره شود. نور محمد پس از مدتی سرگردانی در کوهستان به سوی شیراز روانه می گردد و از روستایی به روستایی و شهری به شهری مسافرت می کند. تا اینکه پس از در به دری های بسیار ایران را ترک کرده به کشور آلمان می رسد. بعد از سه ماه کار کردن در بندرهای تجاری، دولت آلمان او را به اجبار برای جنگ با روسیه به جبهه می برد.

Anjoman Arsanjan 150810 05

نبرد سختی بین روسیه و آلمان درمی گیرد. در این جنگ هرچند کشور آلمان پافشاری کرد، اما پیروزی در کار نبود. نورمحمد و چند نفر از دوستانش کوله پشتی به زمین انداخته و با اسلحه پا به فرار گذاشتند، ولی چاره ای جز تسلیم نبود.
آنها در یکی از بنادر ساحل دریای بالتیک به اسارت لشکر روسیه درآمدند و تا سال ها پس از جنگ در اسارت بودند.
از ویژگی های این رمان می توان شیوه نگارشی خاص و جذابی اشاره کرد؛ که در آن به توصیف مناظر طبیعی، آداب و رسوم و چگونگی کار و زندگی مردم در قدیم می پردازد (که ما آن را در سفرنامه های منتشر شده از آقای اسکندری در وب سایت انجمن دانش آموختگان ارسنجان زیاد مشاهده نموده ایم.) طوری که خود را در آن محیط و فضا احساس می کنی؛ گویی که بوی گل ها و گیاهان به مشام و صدای آواز پرندگان به گوش می رسد: " او باغ وسیع و زیبایی داشت. خیابانی از اول تا آخر باغ کشیده شده بود. درختان چنار و افرا سر به هم گذاشته بودند. نهر آبی در باغ عبور می کرد. گلهای بنفشه روییده بود. قارقار کلاغ ها که بر بلندای درختان چنار آشیانه ساخته بودند، در فضا می پیچید. بوی علف ها هوای باغ را عطر آگین کرده بود."
بیان آداب و رسوم نیز به زیبایی صورت گرفته است: "کتایون بقچه زربفت را آماده کرد و کاسه قلم کار را پر از نبات نمود. انگشتری را که از مادر بزرگش به ارث داشت، در دستمالی سبز پیچید و بر روی نبات گذاشت.بقچه زربفت را داخل یک بقچه قلمکار جا داد.
قاصدی را به خانه جمال خان فرستاد که فردا شب، شبی فرخنده  و میمون است؛ اگر اجازه بدهید به آنجا بیاییم و گلناز را نشانه کنیم. جمال خان با گلنار همسرش چند دقیقه در گوشی حرف زدند. آنها اجازه دادند تا خانواده ی پهلوان تشریف بیاورند. قاصد خبر اجازه دادن را به پهلوان داد."
یا در بخشی دیگر: " گلچهره را در میان گرفتند و شروع به واسونک خوانی کردند:

چَنتو بَره رنگی کِردم از بَرای مِهمونی                     قَندُ و بَره سیت میارَ با حَنایِ کِرمونی"

خلاصه این که با مطالعه این رمان سفری در ایران قدیم پیش رو داری؛ مسافرتی دل انگیز و زیبا با مردمانی پاک و نیک سرشت.

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.

افرادی که در این گفتگو هستند

  • داستان بسیار جالب و منحصر بفردی رو در این کتاب میبینیم که جمع اوری و نگارش اون حاصل زحمت جناب اسکندری هست. یاداوری بسیار خوبی کردید جناب رحیمی. متظکرم