A+ A A-

ارسنجان شهر من

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

هنوز هم هر صبح سحر که بیدار می شوم و چشمانم را باز می کنم، نظرم به منتهی الیه شمال شرق ارسنجان می رود جایی بر فراز کوه خم. همانجایی که عادت کرده بودم طلوع خورشید را از ستیغ کوههای بلندش به تماشا بنشینم. اما چیزی نمیگذرد که از عالم رویا جدا می شوم و خودم را هزاران کیلومتر دورتر می بینم. با این همه بعد مسافت خودم را به تو نزدیک احساس می کنم.


به لطف فن آوری و حضور در فضای بی روح مجازی، از حال و هوایت بی خبر نیستم. می دانم که آسمانت صاف صاف است بی لکه ای ابر. آنچنان بر تو بخیل که بوستانهایت تشنه و دشت و دمنت خشکیده. کوهسارانت زرد و پژمرده و نگاه مردمانت خسته.
راستش را بخواهی  سرزمین اکنون زندگی من سرسبز و خرم است. آب فراوان دارد و رودخانه های بزرگ از هر سویش جاری. دور تا دورش را اقیانوس احاطه کرده و ابرهای آسمانش هر از چند گاهی سخاوتمندانه می بارند. اما چه سود تو را و چه سود مرا؟ اینکه می گویم تو را و مرا از ایرا که حال و هوای من به حال و هوای تو عادت دارد. همه چیز من به همه چیز تو گره  خورده است. محل تولدم  در شناسنامه قید شده است " ارسنجان، پارس، ایران". هویتم را از آنجا گرفته ام. ایرانی ام در ارسنجان به دنیا آمده ام و زبانم پارسی است. اولین قدمهایم را بر روی خاک آن سرزمین  برداشته ام و هر جا را که پای نهاده ام مدیون همان اولین قدمها هستم.  
به همان اندازه که ۳۶ ساله ام، ۳ ساله ام و اولین خاطرات را از آنجا، به یاد دارم و ۶ ساله ام که می توانم اولین روز مدرسه را در دبستان شهید منوچهری به خوبی مجسم کنم، از آنجا بود که  خواندن و نوشتن آموختن و درس و مدرسه و معلم و همکلاسی و دوستی را شناختم و هر چه را که در ادامه آموختم و بیاموزم  نشات گرفته از همان کلاس و همان مدرسه و همان شهر و همان زبان است.
هنوز هم هر گاه که ذوق زده و خوشحالم و یا غمگین و دل گرفته، زبان دلم پارسی است با همان لهجه غلیظ ارسنجانی. هنوز هم تنها غذایی که بهترین مزه را با خودش دارد فسنجون آمیخته به ارمغان رب  زرد اناری است که از ارسنجان آمده. هنوز هم تصور هوای کوچه باغهایی که در یک پسین تابستانی از آب  بناب(بنو) و آیشه (ایشه) سیراب شده اند حس شگفت  انگیزی دارد به اندازه همه عطر های خوش عالم. هنوز هم دلم تنگ تنگشکن است و نوشیدن یک استکان پر سیاوش که با خودش طعمی به وسعت تاریخ اساطیری مان دارد از آنجا که گفته اند پس از مرگ سیاوش از خونش گیاهی پدید آمد که هر ساله خواهد رویید و یادش را زنده نگاه خواهد داشت همچون یاد آن دیار که همواره در من زنده خواهد ماند. اگر که به قول سعدی نتوان مرد به خاری که من آنجا زادم اما نتوان زندگی هم کرد خارتر که من آنجا را فراموش کردم. ...
داشتم می گفتم حال و هوای من به حال و هوای تو عادت دارد. حال من حال غروب خورشید در یک روز سرد زمستانی در منتهی الیه جنوب غربی تو جایی بر فراز کوه قلات است. جایی که عادت کرده بودم غروب غم انگیز خورشید را به تماشا بنشینم. اولین طلوع را آنجا دیدم و دلم می خواهد آخرین غروب را هم همانجا ببینم .

محمد حسن نصیری
دی ماه ۹۵
سیدنی استرالیا

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
  • مهمان - سیدجواد

    آفرین. از توصیفی که زادگاه خود داری وافرین به شرف ایرانی که هرکجا باشد بیاد وطن است

  • استاد گرانقدر جناب آقای دکتر ناظم السادات،
    هزاران مهر و درود،
    تصمیم نداشتم به دلیل شرف و حرمت قلم نوشتن آغازم اما دریغم آمد.
    شادمانم که دیده بینای دل و سر سنگین پر بر و ثمر از دانش و مسولیت پذیری، و عزت نفس و آگاهی را نظر به پیش پای خرد و تواضع آنچان انداخته اید که به برکت روشنایی چراغ وجودتان، شاگردانی چون من نیز ره را گم نکنیم.

    زبانم، زبان ستایش و حمد نیست که اصولا عادت به خوردن لقمه از نان سفره چرب زبانی ندارم زیرا گرسنگی را به شکمبارگی ترجیح می دهم.اما حیفم آمد که سرتعظیم در برابر وجود ارزشمند و بزرگوار آستان حضرت دوستتان فرود نیاورم که سخت محتاجم، و غم دل را بر تکیه گاه شانه صبورتان اشک حسرت نگریم که سهل می بارم.

    در شمار سالهای اندک و عزیز حیات کسی را چون شما شریف نیافتم. من نیز رویای ناپخته عدالت و رهایی و آزادی را بر مشی اسلام التقاطی ترویجی دکتر شریعتی در سر می پروراندم و با نوشته ها و افکارش می زیستم و می پنداشتم که با رهپویی مشی علی بر گونه اساطیر، آرمانشهر اخلاق و مهربانی را می سازیم، ولی افسوس که ره به ترکستان بود. از این که هوشمندانه آدرس غلط مسیری را که کشور ما طی سالیان اخیر پیموده، به شاگردانتان رهنمون می شوید، سپاسگزارم، و نیک می دانم که جناب شما از نمد دین و انقلاب برای خود و خانواده گرامی تان کلاه نبافتید. اگر چه مسیر انقلاب و خیل بسیاری از انقلابیون اشتباهی بودند اما شما اشتباهی نبودید، و خون پاک شهیدان میهن را لگد مال نکردید. پس تمام قد به احترامتان می ایستم و دستان پر مهرتان را می فشارم.

    محمد حسن نصیری
    سیدنی - استرالیا

  • مهمان - سید محمد جعفر ناظم السادات

    با سلام و درود بر آقای نصیری و نوشته زیبایشان. سفر کردن و دیدن جهان یکی از ویژگیها و برتریهای یک زندگی خوب است. با این همه، کوچ پیوسته جوانان برومند کشور برای اقامت همیشگی در دیگر کشورها آن چیزی نیست که انگیزه جوانان پیش از انقلاب باشد.
    آرزو داشتیم که از سراسر جهان به دیدن کشور ما بیایند. می خواستیم کشوری بسازیم که نه تنها گهواره ای آرام بخش برای جوانان فرزانه و دلسوز خود باشد بلکه دانشمندان دیگر کشورها را نیز بسوی خود جذب کند. دوست داشتیم ستیغ کوه خم را پر برف تر از گذشته ببینیم و باغهای انار را سر سبز تر گذشته بیابیم. روشهایمان برای رسیدن به آرزوهای بزرگ با بازدارنده های فراوانی روبرو شد. کارها از پختگی لازم برخوردار نبود و امروز از شهرستان ارسنجان شمار فراوانی از انسانهای فرهیخته کوچیده اند. از خدا می خواهم تا ما را فروتنانه به پذیرش اشتباهاتمان راهنمایی کند و راه درست پیشرفت و آبادانی را پیش پایمان قرار دهد. برای جناب آقای نصیری بهترین ها را آرزومندم

  • دوست خوبم حسن عزیز
    دل نوشته ارزشمند و پر از احساس تو را همچنان می خوانم.
    چرا که پاسخ پرسشها و معنی واژه های بسیاری را می توان در آن یافت.
    واژه های "وطن"، "وطن سپاسی"، "خانواده"، "دوست"، "زندگی" و از همه مهم تر "عشق" را!

    روزگارت خوش و لبانت پراز خنده

  • مهمان - محمد حسن نصیری

    از لطف همه عزیزان سپاسگزارم. به امید دیدارتون

  • مهمان - علی اصغر خادم الحسینی

    عزیز دلم جناب نصیری
    آفرین، آفرین به روح و احساس لطیف و صد آفرین بر این قلم رسا و سحر آمیزت که یقیناً جوهر ارسنجانی دارد.
    آن چنان زیبا و دلنشین با شهر و زادگاهت عشق بازی نموده ای که با اشک و آه آن را چندین بار مرور کردم.
    آری نه آن که از ابر و باران وطراوت خبری نیست بلکه در شهرمان دیگر قله دلنشین دلبری نمی کند! آب بی رمق عایشه و غرغرک بی وفا سمفونی عشق و امید را زمزمه نمی کنند! از پیرباصفا صفا به یغما رفته! صورت گلگون تل سرخ به کبودی گراییده! و... اما شاد از آنم که که ریشه و شاخه و جوانه های ارسنجان کهن مقتدرانه تا سیدنی نیز گسترش یافته و در روزگاری نه چندان دور همت والا وافکار سازنده شما عزیزان غبار غربت را از چهره وطنمان پاک خواهد کرد. برایت آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
    علی اصغر خادم الحسینی

  • تبریک میگم واقعا که دست به قلم خوبی دارید.

  • عالی بود