A+ A A-

تقدیم به فرزندان و خانواده گرامی زنده یاد حاج سید حبیب حسینی ارسنجانی

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

دوران کودکی ونوجوانی نگارنده در دامنه زمانی ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۷ خورشیدی همزمان بود با دوران جوانی و آغاز زندگی مشترک شادروان حاج سید حبیب حسینی با همسر گرامی اشان شادروان سیده زهراثقه الاسلام. منزل این خانواده گرامی در آن دوران در همسایگی خانه ما و در روبروی مدرسه سعیدیه ارسنجان قرار داشت. پیش از آنکه خیابان سعیدیه ساخته شود، میدانی در جلو مدرسه سعیدیه بود که به آن درب مدرسه می گفتند. آن زمان درب یا در به معنی میدان بود و در ارسنجان چندین در بود. در شیخ، در بازار، در میدانک،  از جمله این میدانها بودند. شمال میدان در مدرسه  را مدرسه سعیدیه و تاق نماها و سکوهای آن زینت می دادند. باختر آن منزل شادروان سید محمد علی ناظم السادات بود (پدر بزرگ نگارنده) بود که سراسر آن بخشی از خیابان سعیدیه شد. منزل شادروانان حجت الاسلام سید محمد جعفر احمدی، حجت الاسلام سید مهدی ثقه الاسلام و شادروان محمد اسکندری در جنوب میدان و روبروی ساختمان مدرسه سعیدیه قرار داشت. خانه شادروان سید زین العابدین رییس السادات بخشی از گوشه شرقی این میدان را تشکیل می داد که نزدیک به ۹۰% آن بخشی خیابانهای سعیدیه و آثاری شدند.

نگارنده سید محمد جعفر ناظم السادات
استاد دانشگاه شیراز
یکشنبه ۶/۶/۱۳۹۶

زمینه های آشنایی
دوران کودکی ونوجوانی نگارنده در دامنه زمانی ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۷ خورشیدی همزمان بود با دوران جوانی و آغاز زندگی مشترک شادروان حاج سید حبیب حسینی با همسر گرامی اشان شادروان سیده زهراثقه الاسلام. منزل این خانواده گرامی در آن دوران در همسایگی خانه ما و در روبروی مدرسه سعیدیه ارسنجان قرار داشت. پیش از آنکه خیابان سعیدیه ساخته شود، میدانی در جلو مدرسه سعیدیه بود که به آن درب مدرسه می گفتند. آن زمان درب یا در به معنی میدان بود و در ارسنجان چندین در بود. در شیخ، در بازار، در میدانک،  از جمله این میدانها بودند. شمال میدان در مدرسه  را مدرسه سعیدیه و تاق نماها و سکوهای آن زینت می دادند. باختر آن منزل شادروان سید محمد علی ناظم السادات بود (پدر بزرگ نگارنده) بود که سراسر آن بخشی از خیابان سعیدیه شد. منزل شادروانان حجت الاسلام سید محمد جعفر احمدی، حجت الاسلام سید مهدی ثقه الاسلام و شادروان محمد اسکندری در جنوب میدان و روبروی ساختمان مدرسه سعیدیه قرار داشت. خانه شادروان سید زین العابدین رییس السادات بخشی از گوشه شرقی این میدان را تشکیل می داد که نزدیک به ۹۰% آن بخشی خیابانهای سعیدیه و آثاری شدند.
آقای حاج سید حبیب حسینی در چند سال آغاز زندگی با همسر خود، در بالاخانه گوشه جنوب باختری منزل ثقه الاسلام که در روبروی درب مدرسه سعیدیه قرار داشت، خانه داشتند. علت سکونت ایشان در این خانه آن بود که همسرشان خانم زهرا ثقه الاسلام فرزند مرحوم حجت الاسلام سید محمد ثقه الاسلام از علمای بزرگ ارسنجان بودند. خانم زهرا ثقه الاسلام که پدرم را پسرخاله صدا میکردند، بانویی شاد، مهربان و خندان بودند که یاد مهربانی های  ایشان بویژه در دیدارهای گروهی مانند عیدها را فراموش نمی کنم.   همه اهالی درب مدرسه و کوچه های پیرامونی، افزون بر همسایگی، از بستگان یکدیگر بودند و هر کدامشان از چند راه با یکدیگر قوم و خویش می شدند. هر کس که از خانه اش بیرون می آمد می توانست شماری از همسایگان را در میدان روبروی مدرسه ببیند و سلام و احوالپرسی نماید. برای کودکان هم که همه خانه ها، خانه خودشان بود و برای بازی می توانستی در یک روز از همه خانه ها چند بار سرکشی کنی.

چند ویژگی برجسته
آقای حاج سید حبیب حسینی هم همسایه ما و هم همکار مرحوم پدرم در شرکت سهامی برق ارسنجان بود. ما کودکان که درب مدرسه بازی می کردیم، هر روز شاید چندین نوبت توفیق داشتیم که ایشان را ببینیم و سلام و درودی تقدیمشان کنیم. همزمان با دوران کودکی نگارنده و در دامنه زمانی ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۲ ارسنجان دارای برق و لوله کشی آب شد. مرد فنی و میداندار برق و آب آن روزگار ارسنجان، جوان شایسته، مردمدار و برومندی بنام آقای سید حبیب حسینی بود. فرزند بزرگ ایشان و خانم زهراثقه الاسلام چند سال از نگارنده کوچکتر بودند ولی گاهی همبازی هم می شدیم. این فرزند برومند هم اکنون  دانشمند بزرگوار و پزشک ارشمند استاد برجسته دانشگاه علوم پزشکی جناب آقای دکتر سید وحید حسینی هستند. بنابراین ویژگی بزرگ این زوج جوان آن روز، تربیت چندین فرزند خدمتگزاری است که یکی شهید و دیگران چه پسر و چه دختر همگی خدمتگزار مردم و جامعه خود هستند.  
دیگر ویژگی بزرگی که از آن دوران به یاد دارم روحیه تلاشگر و خستگی ناپذیر مرحوم حسینی برای رسانیدن روشنایی و آب سالم به خانه های ارسنجان بود. دوچرخه ای داشت که در پشت آن وسایل لوله کشی و برق کشی قرار داشت. هر روز با این دوچرخه به گوشه ای می رفت تا یا نور را در خانه ای بتاباند یا آب بهداشتی را جایگزین آبهای ناسالم کند. آهسته آهسته فرزندانش بزرگ می شدند ولی به یاد داشت تا هر کدام از آنها افزون بر ادب و دانش اندوزی،  در کنارش کارهای فنی و کسب و کار حلال و درست را نیز بیاموزند. او که در دوران سربازی کارهای فنی را بخوبی فرا گرفته بود،  توانست افزون بر خدمتگزاری مستقیم به مردم، شاگردان فراوانی را نیز آموزش دهد. دانش فنی امروز ارسنجان مدیون فداکاران پیش قراولان این دانش و بویژه شادروان حاج سید حبیب حسینی می باشد. دیگر ویژگی پسندیده شادروان حسینی آن بود که به جز حقوق دولتی، از نیروی فنی خود نیز برای بدست آوردن درآمد حلال بهره می جست. او توانست این ویژگی را به فرزندان خود نیز به یادگار بگذارد. جنای آقای سید سعید حسینی فرزند دوم ایشان این یادگار را بخوبی از پدر به امانت گرفتند. سر زندگی و روحیه شاد آقای سید سعید حسینی را نیز بیشتر یادگار ارزنده مادرشان می دانم. گذر روزگار و آمدن بسیاری از ما نوجوانان آن روز، نگذاشت تا بتوانیم مانند گذشته از این همه صفا و مهربانی بستگان و همسایگان بهره مند شویم.

شرکت سهامی برق ارسنجان آموزشگاهی از دوستی ومردم داری
نگارنده متولد ۱۳۳۵ می باشد و کارخانه برق ارسنجان در سال ۱۳۳۷ رونمایی شد و برقرسانی به خانه ها و کوچه های شهر را آغاز نمود. برق آن روز دارایی دولت نبود بلکه مردم با تشکیل شرکت سهامی عام و تامین یکصد هزار تومان پول، خرید موتور، ژنراتور، سیم و پایه ها را به انجام رسانیدند. برق با سرمایه و همت مردم به خانه ها و کوچه های ارسنجان راه یافت.  در دوران کودکی ام، کارخانه برق ارسنجان با تاریکی هوا روشن می شد و تا نیمه شب، شهر را نورافشانی می نمود. پدرم کارمند شرکت برق بود. او کنتورهای برق را می خواند و تمام امور حسابداری و امورمشترکین را به انجام می رسانید. اکنون که از حسابداری سر رشته کمی دارم همه اش وامدار پدری هستم که با دفتر روزنامه، دفتر کل و دفتر معین سر وکارداشت و چهار عمل اصلی را با سرعت تمام انجام می داد.
آقای حاج سید حبیب حسینی تیماردار کارهای فنی برق بود و کارخانه را روشن و خاموش می کرد. کارهای تعمیرات این کارخانه را نیز یا به تنهایی یا به کمک تعمیرکارانی که از اصفهان یا شیراز می آمدند به انجام می رسانید. در آن روزگاران هنگامی که همراه پدرم به کارخانه برق می رفتم و می دیدم که شادروان حاج سید حبیب حسینی با بالا بردن و پایین آوردن یک دسته فلزی، برق را روانه شهر ارسنجان می کند یا آن را قطع می کند. دیدن این رخداد برایم شگفت انگیز و فرحبخش بود. می گفتم می شود من هم بتوانم دستم به این دسته جادویی وصل و قطع برق برسد؟
 چه پیوند دوستی و برادری میان این دو خدمتگزار مردم در برق ارسنجان برقرار بود. تا پدرم زنده بود جز نیکی و مهربانی از مرحوم حاج سید حبیب حسینی یاد نمی کرد. دوستی ها به اداره بسنده نمی گردید و مادرها و مادر بزرگها نیز که هریک چند بار قوم و خویش هم می شدند، از کنار هم بودن لذت می بردند. از گله کردنها و برای هم زدنها و نامردیها هیچ خبری نبود. گواهی میدهم که هر چه پدرم از شادروان سید حبیب حسینی در دلهای فرزندانش به یادگار گذاشت همه مهربانی و یاد از نیکی ها بود. هیچ نقطه تاریکی در این همه گفته های نزدیک به پنجاه سال ندیدم و به یاد ندارم. ای کاش چنین روشی سر مشق کار همه ما باشد تا حسادتها و تنگ نظریها، جای خود را به مهرورزیها و بلند نظریها می داد.  
به یاد دارم که روزی پدرم از سنگ کلیه درد می کشید و در دنیای کودکانه خودم از ناله ایشان پریشان حال بودم. در آن روزگار (شاید ۵۰ سال پیش) وسیله نقلیه ای برای رفتن به درمانگاه که در فاصله دوری از شهر قرار داشت در دسترس نبود. آقای سید حبیب حسینی پدرم را جلو دوچرخه خود سوار نمود و رکابزنان او را به درمانگاه رسانید. ای کاش جای این همه دوستی و مهربانی در زندگی ما خالی نباشد. از دیگر سو نیز می دیدم که پدرم کوشش پیوسته ای برای رشد همه کارکنان و دست اندرکاران برق آن روز دارد. در آن محیط نمی توانستی رییس و مرئوس ببینی عشق کارها را به پیش می برد.
در دوران نوجوانی ام به تازگی گاز و کپسول گاز وارد ارسنجان شده بود. پدرم گاز و کمد زیرین آنرا از شادروان حسینی خریداری نمود. ایشان به منزلمان آمدند تا گاز را برای نخستین بار روشن کنند و روش کار با آن را به ما بیاموزند. همه چیز آماده شد و شادروان حسینی پیچ گاز راگرداند و کبریت را به آن نزدیک کرد. در آن لحظه شعله آبی گاز را برای نخستین بار بجای شعله زرد نفت و هیزم در خانه خودمان می دیدم.  آن لذت و خوشی که با دیدن نور آبی گاز در دل کودکانه ام افروخته شد و با لبخند شادمانه شادروان حسینی در هم آمیخت را هرگز فراموش نمی کنم. دلهای کودکان آن روز ارسنجان یادگارهای این چنینی از روشن شدن نخستین لامپ و باز شدن نخستین شیر آب در خانه هایشان را از مرحوم سید حبیب حسینی فراوان به یادگار دارند.
تا نزدیک به پنج سال پیش هرگاه به ارسنجان میرفتم می کوشیدم تا سری به مغازه ایشان بزنم و از وجود پر مهرش خوشه ای برچینم. درباره چیزهای گوناگونی گفتگو می کردیم. برای پیشرفت شهر و مردم آن دل می سوزاند. به یاد دارم که گفت به فرزندانم سفارش کرده ام تا در راه خدمت به مردم کوتاهی نکنند که سپاس خدای را چنین است.

دو رخداد سخت
زندگی شادروان سید حبیب حسینی با دو رخداد ناگواربرای ایشان همراه بود. فرزند عزیز ایشان شهید سید حسین حسینی در روزهای پایانی سال ۱۳۶۳ در سن نزدیک به هفده سالگی در جبهه های جنگ حق علیه باطل به شهادت رسید. از آن تاریخ تاکنون نزدیک به سی سال می گذرد. تنها چیزی که از آن شهید دریاد نگارنده مانده روحیه دانش اندوزی و مطالعه اوست. روزی در مغازه پدرشان ایشان را دیدم که سرگرم خواندن کتاب است. با او به گفتگو نشستم. از کتابهایی که خوانده است پرسیدم. یادم نیست ولی آماری از کتابهایی که خوانده بود را به من داد که برایم شگفت آور بود. او چندین بار برای دادن امتحانهای میان دوره ای و پایان دوره ای از جبهه به منزل می آمد و از نفرات اول کلاس خود می گردید. افسوس که کشور از خدمتگزاری چنین فرزندان برومندی محروم است و امیدوارم که خداوند کمک کند تا ما بازماندگان این شهیدان، راه خدمت به مردم و کشورمان را به درستی بپیماییم.
در پی شهادت آن فرزند گرانمایه که دانش آموزی کوشا و با ادب با دیگر ویژگی های ارزنده خانوادگی بود، بیماری مادر رو به فزونی رفت. آن مادر مهربان، خوشرو و خندان نتوانست دوری فرزند شهیدش را به مدت زیادی برتابد. هنوز غم از دست دادن شهید بر خانواده حسینی سنگینی می نمود که مادر خانواده نیز بسوی فرزند شهیدش شتافت. با مرگ همسر و مادر فرزندان، خانواده حسینی دومین غم برزگ را آزمودند.
خانم شرافت هاشمی همسر دوم شادروان حسینی با بردباری و شکیبایی توانست گوشه ای از رنج و آلام این خانواده را کاهش دهد. او توانست فرزندان گرامی همسر نخست را چون فرزندان خود، گرامی دارد. دو دختر و یک پسر از فرزندان مرحومه زهرا ثقه الاسام در دوران همسری خانم هاشمی ازدواج نمودند وایشان کوشید تا اندازه ممکن جای خالی مادر را کمتر احساس نمایند. خانم هاشمی نگذاشت که خانه ی مردی که نور و آب سالم را به خانه های ارسنجان ارزانی داشته بود، خاموش گردد. رفت و آمد فرزندان را گرامی داشت و با افزودن دو فرزند دختر به جمع خانواده، کانون خانواده شادروان سید حبیب حسینی را گرمی بخشید.   

چشمداشت مردم
مردم ارسنجان و همه آشنایان و بستگان در شیراز و دیگر شهرهای کشور و حتی دوستانی در برون مرزها، چشمداشت آن دارند که با رفتن شادروان سید حبیب حسینی از این دنیا، فرزندان و نوادگان او همچنان چراغهای خانه نیازمندان را روشن کنند و آب گوارا را راهی منزلشان کنند. خوشبختانه این جریان از گذشته های دور آغاز شده و امیدواریم که هر روز از شتاب و تابندگی بیشتری برخوردار گردد. کمک به ساخت مراکز درمانی، آموزشی و بهداشتی ارسنجان می تواند از سوی استاد بزرگوار جناب آقای دکتر حسینی وفرزندان گرامی اشان بیش از گذشته پیگیری شود. درست است که همه این عزیزان سرچشمه خدمات ارزشمندی بوده اند ولی نیازهای کنونی مردم فراوان است. کارهای نشده فراوانی است که این عزیزان می توانند در انجام آنان دستهای نیازمند مردم سرزمینشان و بویژه همشهریان  را بگیرند.
  جناب آقای سید سعید حسینی فرزند دوم زنده یاد حسینی، پیوسته بانی کارهای خیر بوده اند.  و امروز جوانان کشور و بویژه مردم ارسنجان نیازمند انسانهای نیک اندیشی است که بتوانند کارگاههای تولیدی راه اندازی کنند و  آموزش وپرورش، دانشگاه و مراکز درمانی و بهداشتی را یاری نمایند. دیگر فرزندان این عزیز سفر کرده هر یک به نوبه خود راه پدر و مادران خود را فراموش نخواهند کرد و ما امیدوار به آینده ای درخشان برای هر یک از این خانواده گرامی است. 

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
  • دیدگاهی وجود ندارد