A+ A A-

دایی جان ناپولیون!

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی
غلامحسین نقشینه در نقش دایی‌جان ناپولیون
غلامحسین نقشینه در نقش دایی‌جان ناپولیون

درود بر سرزمین ورجاوند ارسنجان و مردم پاک­‌نهادش؛
چندی پیش انجمن درخواستی از همه دوست­داران ارسنجان داشت که در تارنمای «ارسن نیوز» بازتاب یافت و شگفت که همگان، واکنش به‌دور از خرد برخی را تاب‌آورده و برنمی­‌آشوبند. دوباره برخی از واکنش­‌ها به همایش شیراز (و تهران و گردهم­ایی­‌های انجمن) و یادداشت­هایی در این‌باره، در تارنمای انجمن، به‌ناچار اندیشیدن بیشتر و چاره‌‌جویی را برمی­‌سزد.

درخواست انجمن در «ارسن نیوز» و یادداشت­های نوشته شده بر آن را بخوانید. براستی چگونه می‌­توان تاب آورد و برآشفته نشد، هنگامی که بیگانه­‌ایی می‌­نویسد: «... حتی خیابان­‌های شهرتان آسفالت درست و حسابی ندارد...». نمونه­‌وار بخشی از نوشته­‌های پس از همایش شیراز را بخوانیم:
«... -عدم جامعیت در حضور افراد (اگر چه افراد موثری دعوت شده بودند ولی نشان می‌داد افراد از یک طیف خاص و کم‌نفوذ و گاها دارای مناسبات خانوادگی حضور پیدا کرده‌اند.
- جلسه حول محور چند نفر که غالبا افرادی هستند که در تشکیل جمع‌های قبلی هم موفق نبودند برگزار شده است که به نظر می‌رسد در آینده باعث کم شدن رغبت اعضای انجمن شوند.
- برای شروع خوب بود ولی به نظر می رسد موسسین انجمن هنوز اعتمادسازی خود را برای بی‌طرف بودن در جهت‌گیری انجمن مشخص نکرده‌اند.
- موضوعی که انجمن فراموش کرده است ترکیب خاص افراد است که به نظر می‌رسد خواهان حذف برخی تفکرات مخالف خود است.
- سه خانواده «نصیری، رییس السادات، ناظم السادات، حسینی» که قسمت کمی از جمعیت ارسنجان را تحت پوشش قرار می‌دهند در هیات موسس و جلسات تهران و شیراز به چشم می‌خورند که غالبا امورات اصلی را آنها اداره می‌کنند.
- اگرچه من و امثال من با عضویت از این‌کار حمایت می‌کنیم ولی شاید این نگاههای محدود که در جهت‌گیری سایت هم نشان داده می‌شود و با فیلترینگ خاص از انتشار مقالات خاص حمایت می‌شود خطری باشد که پیش رو انجمن باشد...»
آیا به گفته همان بیگانه چیزی به‌جز نادانی و بَرنایشتی از پیشرفت بازمان داشته است؟
نمی‌­توان به‌درستی دانست که این‌گونه اندیشه­‌ها، دیدگاه­‌ها و برداشت­‌ها از کدامین آبشخور است؟ و یا گمان دسیسه­‌چینی چگونه و از کی در بنیاد و اساس اندیشه ما جای گرفته و همواره کوشش می­کنیم «دایی جان ناپلیون» بمانیم. از این روی می­‌سزد که برای آگاهی همگان، به‌ویژه آنانی که گوشی برای شنیدن دارند، آن‌چه تاکنون گذشته است را اندکی درست­‌تر واکاوید و بررسید.
با دوباره خواندن درخواست انجمن، بسیار ساده می­‌توان دریافت که به‌جز نام ارسنجان هیچ چیز دیگری در این درخواستِ ساده به چشم نمی­‌آید. به دیگر سخن هرگز گروهی یا دست‌ه­ایی ویژه و یا تافته­‌ایی جدا بافته برخوانده نشده­‌اند، که دست یاری همگان خواسته شده است.
از آن‌جا که نام «ارسنجان» همواره پهنه بسیار گسترده­‌ایی را دربر می­‌گرفته است، نیازی به گفتن «شهرستان ارسنجان» دیده نشده است، و با آگاهی، همه پهنه ارسنجان با همه آبادی­‌های آن با نام ارسنجان خوانده شده تا خدایی نکرده آبادی­‌هایی که روزگارانی بسیار بخشی از این سرزمین بوده­‌اند، پاره­‌ایی جداگانه به چشم نیایند. در این باره بسنده است بنگرید به نام­گذاری اشتباه «تهران بزرگ» که همواره این بخش از سرزمین بزرگ ایران را تافته­‌ایی جدابافته نشان داده و بذر دو دستگی در کشور می‌افکند.
باز از نوشتار ساده این درخواست می­‌توان دریافت که با آن که تنی چند از همشهریان تاکنون بسیار برای پا گرفتن و پیشبرد این انجمن تلاش کرده­‌اند، هرگز خود را هییت موسس نخوانده و تلاش می­‌کنند هر چه پربارتر و استوارتر انجمن را شکل داده و تا پای بزرگانی بنام و پر تلاش که همگان به ایشان روی خوش داشته باشند، را به هییت موسسان باز نکرده­، در راه ثبت قانونی انجمن گام ننهند.
دیگر آن که از ابتدا از نامی­‌ترین استادان دانشگاه در تهران درخواست همکاری شد که بزرگوارانی پذیرفتند و از روز نخست بخشی از کارها را پذیرفته و کار خود را با همه گرفتاری­‌های روزمره که در تهران بسیار بیشتر به چشم می­‌آید، آغاز کردند. برخی نیز با داشتن گرفتاری­‌های گوناگون و یا بیماری و... اکنون از همکاری چشم پوشیده و یاری را در آینده شدنی دیده­‌اند. گفتن ندارد که انجمن باید از هر راهکاری که به‌کارگیری دانش‌آموختگان را از دیگر شهرها شدنی کند، بسیار خوشحال خواهد شود و دیدگاه­‌های همه همشهریان را بررسی کند، که هدف این درخواست نیز همین است.
چنانچه نمونه‌­وار به بخشی از سخنان جناب آقای دکتر حسینی، از دست­‌اندرکاران بسیار پر تلاش انجمن از روز نخست تا کنون، که در شیراز فرمایش کردند، اندیشیده شود، شوندی استوار بر این دیدگاه است که همواره تا کنون تلاش شده دست یاری همگان انجمن را به پیش برد. دوباره این سخنان را با دیدگاهی باز بخوانید:
«... عضوگیری نیز در حال انجام است و از همه عزیزان دعوت به عضویت در انجمن می‌شود (بر اساس آخرین آمار 230 نفر عضو انجمن شده اند).
اعتلا، ارتقا، توسعه و پیشرفت شهرستان ارسنجان و ارسنجانی‌ها، در صدر اهداف می‌باشد و برای این منظور تعاریف واهداف عمدتا بر این موارد متمرکزند:
- رویکرد قومی و گروهی (سیاسی، صنفی، محلی و...) مورد نظر نیست و انجمن می‌کوشد با استفاده از پتانسیل درونی شهرستان و بهره‌مندی از سرمایه‌های اجتماعی و منابع انسانی پراکنده و مهاجر، روند توسعه و بهسازی زیرساخت‌ها و رشد افراد مستعد را تسریع نماید.
- انجمن مذکور مجموعه‌ای غیر انتفاعی است و از منابعی که با کمک هیات موسس و سایر افراد حقیقی و حقوقی و خیر، به‌دست می‌آورد هزینه‌ها را پوشش می‌دهد.
- تهیه بانک اطلاعات و شناسایی افراد، تخصص‌ها و سایر توانایی‌های موجود و معرفی آن، از جمله اهداف می‌باشد.
- انجمن می‌کوشد زمینه مناسبی برای معرفی افراد به یکدیگر و توسعه شناخت و آشنایی همشهریان فراهم آورد.
- اطلاع‌رسانی و ایجاد پیوستگی و انسجام درونی و آگاهی از موفقیت‌های علمی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی اهالی، مورد تاکید است.
- دبیرخانه انجمن، در محل موسسه بین‌المللی پژوهشگران آگاه، در تهران، با تخصیص امکانات فعال خواهد بود.
- کمیته‌های اهداف، برنامه و راهبردها و همچنین روابط عمومی، اطلاع‌رسانی و تبلیغات تشکیل شده و فعال می‌باشند.
- فرآیند ثبت و قانونی شدن انجمن، پس از تکمیل مستندات، انجام خواهد شد.
- اهداف، برنامه و راهبردها متناسب با پیشرفت کار و احصای دیدگاه صاحب‌نظران، تکمیل و به ثبت خواهد رسید، لذا در انتظار و پذیرای پیشنهادهای شما خواهیم بود.
در پایان ضمن تشکر از حضور گرمتان در این گردهمایی، انتظار همراهی و حمایت بیشتر شما را داریم...»
و نیز باید دانست که هرگز کسی برای بودن در همایش­‌ها برخوانده نشده است، که همواره به همگان آگاهی داده شده که همایشی این‌چنین برگزار خواهد شد. آنانی که ارزش خود و دیگران را نیک می­‌دانند، گردهم آمده تا نخست خود را شناسانده، سپس دیگران و توانایی­‌هایشان را شناخته و با یکدیگر برای آنچه درست نیست چاره‌­جویی کنند. گردهم­ایی­‌ها نخستین گام است، و انسان دانا می­‌داند که پیمودن هزاران فرسنگ راه با برداشتن گام نخستین شدنی است.
و باید اندیشید چگونه است که نشسته­‌ایم و درجا مانده­‌ایم و همه توان خود را به‌کار گرفته­‌ایم که مبادا دیگری گامی به پیش گذاشته و پیشرفتی کند و دیگران را با خود به پیش برد.
اکنون هنگامه یاری است، یاری‌رساندن و یاری‌گرفتن. این کاروان به یاری پروردگار و تلاش فرزندان این سرزمین اهورایی، دیرگاهی نیست که به‌راه افتاده، با گام­‌هایی استوار و با کوله­‌باری از امید، و توشه می­‌خواهد، توشه­‌ایی از دانش، دانایی، کوشش و امید که فرهیختگان از هر دسته و با هر دیدگاهی، تذروی از خرد و فره بر این توشه بیافزایند و پتیارگان دُروند و نادان، همچون خوالی‌گران خورش­خانه آژی‌دهاک، مغز برنایان این سرزمین را خوراک دیو سُتنبه بَرنایشتی نکنند. آنان که اکنون پای در راه نهند، هماهنگ و هم­ساز با دیگران در راه آبادانی سرزمین خویش کوشیده و گام برخواهند داشت و آنان که پالهنگ‌باره خود را به دست دیو بدگمانی بسپارند از این کاروان جدا مانده و در درازنای شب تاریک بدگمانی خویش، از یاری دیگران باز‌مانده و جا می­‌مانند.
امید که بتوان فریدون­‌وار فر گسسته از جمشید را دوباره فرا چنگ آورد و «دشت سواران نیزه‌گزار» را بوستانی کرد درخور مردمانش.
ایدون باد، شادی برایتان، باقی بقایتان. بدرود.

 

واژه‌نامه:

برنایشتی: تعصب
دُروند: بد مذهب
شوند: دلیل و برهان
خوالیگر: آشپز، خورش‌گر
پتیاره: دشمن
سُتنبه: نتراشیده، بدریخت

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
  • شگفت انگیز است پس از سه بار به اتش و خو ن کشیدن استخر بدست تازیان دا عش کردار از خا کستر قهرمانان ان مرز بوم ورجا وندی پزواک ندای بابک و مازیار را در فلات ایران طنین انداز کرد

  • باعرض سلام مجدد لطف بفرمایید چنانچه شعریا اشعاری را منتشر می نمایید آن گونه که خدمتتان ارسال شده دردید عموم قرار داده شود مخصوصا فاصله بین مصراع ها حتما گذاشته شود تامخاطبین به راحتی بخوانند و بهره مند گردند .متاسفانه این مهم در انتشار شعر حقیر(دروصف ارسنجان )رعایت نشده که نیاز به ویرایش مجدد دارد .از توجه شما بسیار سپاسگزارم

  • جناب زارع
    با سلام و احترام
    در فرمت نظرات ما دخل و تصرفی نمی کنیم و همانگونه که تایپ شده باشد منتشر می شود
    اما اگر نظر منتشر شده با فرمتی که شما نوشتید متفاوت است
    لطفا متن شعر را در فرمت ورد به ایمیل انجمن ارسال کنید تا آنرا با شعر موجود جایگزین نماییم
    سپاس از همکاری و شعر زیبایتان

  • دروصف ارسنجــــــــــــــا ن
    میان کوهها در بستری سبـــــز درون دشتهـــای جملگی رمز
    کنار باغهای سبز و انبـــــــــوه قنات و چشمه ها و دامن کــوه
    نمایان شهر ارسنجـان زیباست که عشق ذات حق درآن هویداست
    نشسته در شمـــــال شهر شیر از پراست از گلشن وگلگشتِ ممتاز
    شمالش سرچهان و سر پنیران جنوبش دشت کربال است وکمجان
    به طشک آباده از مشرق قرین است به مغرب وصل املاک کمین است
    پر از آوای قرآن و اذان است مکان مردمی جنّت مکان است
    در آن گلدسته ومسجد فراوان فراوان صوت روح افزای قرآن
    اصیل است وکهن دارای قدمت وسرشار از صفا و شور و همّت
    بود مَهـــدِ خط قرآن نویسان همیشه مفتخـــــــر از نام ایشان
    و دانشگاه او در دامن کـــوه درخشــــان کرده جنگلهای انبوه
    چوکانون شعـــورشاعران است فضایش روحبخش جسم وجان است
    خوش وایمن مُصفّی ودل انگیز چه ارسنجان چه شوراب وچه خبریز
    هوایش معتدل کوهش پُر از بَن درون جنگلش آهـــــــووپازن
    اگرسوغات میخواهی ازاین شهر ببر رُبّ انارش را مکـــــــــرّر
    انارش خواستگاه خاص وعام است خوش و خوشمزّه و داروی کام است
    به حلوای سی یَن ، جان باصفاکن وشیرین کامِ خود از این غذاکن
    به کاریزش قنات وچشمه درجوش درخت وسبزه هایش می برد هوش
    چه مردانی که با تقوا و دانش به عشق وهمت وایمان وکوشش
    شده معروف در ایران و دنیا رسیده بر مقامی خـــــوب ووالا
    ولایی و خداخواه و مسلمان همه با دین حق هم عهد و پیمان
    به جان همراه تا صبح قیامت پی مـــــــــــولا وهمراه ولایت
    بیامرزد خدا حاجی سعیـــدا کزو یک مدرسه ماندست برجا
    که منزلگاه طلّاب جوان است همیشه نام ایشان جاودان است
    ببارد نور بر قـــــرآن نویسان خوشا برکاتبان خط قــــــــرآن
    که قرآن رابه جان ودل نوشتند همه شایسته ی اجـــر بهشتند
    به جا آثار بسیاری دراین خاک مناره ها کشیده ســـر به افلاک
    قدمگاه و تُل کاخ و قلاتخــوار مکانهایی دگر با عمر بسیار
    تُل تیمـــــوریان وغارضحّاک وپیرباصفــــای خفته درخاک
    بیا در مسجد جامع به اخلاص بگو ذکرخدا از روی احساس
    بدون حُبّ دنیا سجده هاکن وخود را از تعلّق ها رهـــا کن
    سپس در بین راه کَفر و کُربال زیارت کن سه مولارا به منوال
    که فـــــــــــرزند امام متّقینند شکـــــوه و اعتبار این زمینند
    اگر پا می گذاری در جلـودر بزن بوسه تو بر خاکــــی مطهّر
    که قبر سیّدی وارسته آنجاست شکوه روز روشن نور شبهاست
    قدمگاه علــیُّ و کوه رحمت نمادی از دفاع و شور وغیرت
    تلاش آر یو برزن به ایثــــــار وبا مقدونیان در رزم و پیکــار
    معطَّل کرد دشمن را به ابرام همینجا تخت جمشیداست رابام
    کنارکــوه کوهنجان به مشرق بُوَدآرامگــــاهی پاک وصادق
    علی نامش ولی الّه مقــــامش زیارت کن واز جان کن سلامش
    شنا در چشمه ی گمبانِ سنکر تماشای شکــــــــــوه سدِّ دختر
    پدیدار است رقص جوشش آب به سـوی بختگان مانند سیلاب
    به سال خشک هم پرآب وزیباست و از اُعجوبه های خلق دنیاست
    خوشا برشهر ارسنجان و اطراف هوایش دلنشین وآسمــان صاف
    به کلِّ ساکنــانش بارک الله به پیرو هم جـــوانش بارک الله
    خدا همــــواره همراه توباشد محمد هم هـــــواخواه تو باشد
    علـی و آل او دستت بگیرند توسّــــــــل ها و آوایت پذیرند
    درخشان باشی وهمواره درشور بگیری از خــــدای خویشتن نور
    اگر همراه ارسنجـــــان مایی تو با ما ای مسافـــــر آشنایی

  • شعر زیبایی بود جناب زارع :)

  • با تشکر از همه عزیزان، انسان وقتی به گذشته می نگرد و در پی اتفاقات اثرگذار مثبت در زندگی اش می باشد، معلوم می شود گاهی، نقد و اعتراض و خرده گیری ها، بیشتر از تعریف و تمجید، بکارش آمده است.
    لذا باید کوشید که با حفظ حریمها و حرمت افراد، کاستی ها را عیان نمود و بفکر چاره برای جبران آن بود. انجمن به مثابه سیستم باز از مجموعه عناصر بهم پیوسته تشکیل می شود که در پیوستگی و ارتباط با هم مآموریت و برون دادی دارد و همچنانکه از محیط تآثیر می پذیرد، بر آن نیز تآثیر می گذارد و هر نوع اخلال در هر یک از عناصر سیستم، عملکرد کل را دچار مشکل خواهد نمود.
    انجمن دانش آموختگان ارسنجان در ابتدای راهی طولانی و پر پیچ و خم قرار دارد و اعضا و علاقه مندان باید به عنوان عناصر سیستم، با شناخت و آگاهی از مسئولیت خویش،در مقام نظر و عمل، به گونه ای اظهار نظر و ایفائ نقش کنند تا بتوان باری را، از میان کارهای زمین مانده، برداشت و به مقصد رساند(ان شاالله).

  • در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
    سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
    .
    جای تقدیر دارد که دوستان دغدغه های خود را بیان می دارند، اما من لازم است موضوع مهی را مطرح کنم در خصوص اینکه گفته می شود در ارسنجان اختلاف وجود دارد. به عقیده من این تصور نادرستی ست و در این اختلافی که گفته میشود، تنها یک پارادایم است که از گذشته باقی مانده است. از حدود یک سال پیش که بحث اختلافات مطرح شد، راهکارهایی جهت برطرف کردن اختلاف مطرح و عملی شد و اکنون به عقیده من به ثمر نشسته است و این حاصل درایت بزرگان شهر است. اگرچه اختلافات اکنون دیگر جلوه ای ندارد، اما چون ممکن است در آینده مجدد ریشه بدواند و بروز پیدا کند، می بایست ریشه اختلافات را جست و جو کرد و در این خصوص به بحث نشست و با نقد درست و اصولی گذشته این امر شدنی است.
    من امروز به عنوان یک شهروند، این اطمینان خاطر را دارم که اختلافات جدی از میان رفته است، و اختلافات جزیی هم اگر هست، امیدوارانه مرتفع خواهد شد.

  • مهمان - وحید فروردین

    خوانندگان گرامی درود.
    شايد کمتر ديده شود که کسي بر نوشته خود يادداشتی بنويسد، ليک از آنجا که برخي ديدگاه ها به آگاهي بنده رسيد، بايسته و شايسته ديدم براي روشن شدن ذهن و انديشه خوانندگان سخنی بر آن بيافزايم. اينگونه بار کمتري را نيز بر دوش کارگردانان اين تارنما خواهم گذاشت.
    بايد استوار و پاي بر جا بگويم که انگيزه نوشتن اين نوشتار تنها روشنگري بوده و هرگز روي سخن با کسان ويژه ايي نبوده و نيست. از آنجا که بسياري با دودلي و بدگماني درباره انجمن سخن گفته و کمتر روي به گفتار دست اندرکاران انجمن داشته اند و شايد با پيشينه هايي که در انديشه داشته به داوري نشسته اند، بايسته بود که دوباره و دوباره نگاه و انديشه شان به رويکرد انجمن برگردانده شود. از اين روي نمونه وار برخي گفته ها آورده شد و در برابر آن نمونه هايي از گفتار بزرگي ارجمند، جناب آقاي دکتر حسيني که با تلاش و توان و انگيزه ايي بي مانند در راه پيشبرد انجمن مي کوشند، آورده شد تا نشان داده شود که با نيک روي کردن به گفته هاي دست اندرکاران، دودلي هاي دوستان از ميان خواهد رفت. پس هرگز پاسخي به کسي داده نشده است و هرگز اراده ايي بر آن نبوده که کسي خوار و کوچک شمرده شده و به کسي بدگويي شود.
    همچنين بايد درباره واژه "پتياره" گفت که اين واژه در پارسي به معناي دشمن و بدخواه است و چنانچه ديده باشيد استادان زبان پارسي و پارسي گويان مانند جناب آقاي دکتر "مير جلاالدين کزازي" در رسانه هاي گروهي مانند تلويزيون هم براحتي و درست، اين واژه را بکار مي برند. اگر اين واژه در برخي جاها کاربردي ديگر به نادرستي دارد گناه از بنده و زبان شيواي پارسي نيست و با همه سفارش ها، بنده برداشتن آن را از اين نوشتار نپذيرفته تا نه تنها ارزش زبان پارسي بدرستي دانسته شود، که کاربرد درست واژگان هم سفارش شود.
    با آنکه نوشتار ويرايش شده بود باز هم در دو جا نادرستي هايي دارد که از اين روي از همه خوانندگان بزرگوار پوزش مي خواهم.
    شاد باشید. بدرود.

  • مهمان - رئیس السّادات

    سلام. سپاس خدای را که وطن مألوفمان ایران بزرگ و به تبع آن ارسنجان عزیز جوانان برومند و دانایی دارد که علیرغم سنگ اندازی برخی ، مجدّانه و فارغ از زحمت ها و مزاحمت ها در اندیشه پیش تاختن برای اعتلای سرزمینشان مصمّم اند.انشاالله باشیم و هر چه زودتر نتیجه زحماتتان را با فراگیر شدن کامل انجمن که از نخستین گامها شاهد کوشش خالصانه و مخلصانه جوانان شرکت کننده در جلساتش بوده ایم ، ببینیم.دعا میکنم خداوند به همه مان ، اعمّ از انتقاد شونده و انتقاد کننده ، سینه ای فراخ به گستره آسمان آبی عطا فرماید. به خود بگویید تازه در ابتدای راهی هستیم که باید گام به گام هموار کنیم و پیش رویم . در سخنان نخستین گردهمایی در تهران هم عرض کرده ام که یک راه ( هرچند طولانی هم باشد ) مجموعه ای از گامهاست. این همه پیامهای مثبتی که از جوانان و میان سالان برای انجمن می اید ببینید و چشمتان را بر پیامهای منفی کاملاً ببندید.
    گامهایتان استوار و کام هایتان روا.

  • درود بر شما به‌خاطر حساسیت، حق‌گویی، نوشتار زیبا و سره‌نویسی

    در این باره، این شعر زیبای سعدی به نظرم بسیار جالب توجه هست:
    سعدی / بوستان / باب هفتم: در عالم تربیت

    اگر در جهان از جهان رسته‌ایست،
    در از خلق بر خویشتن بسته‌‌ای‌ست،
    کس از دست جور زبان‌ها نرست
    اگر خودنمای است و گر حق‌پرست،
    اگر بر پری چون ملک ز آسمان
    به دامن در آویزدت بدگمان،
    به کوشش توان دجله را پیش بست
    نشاید زبان بداندیش بست،
    فراهم نشینند تردامنان
    که این زهد خشک است و آن دام نان،
    تو روی از پرستیدن حق مپیچ
    بهل تا نگیرند خلقت به هیچ،
    چو راضی شد از بنده یزدان پاک
    گر این‌ها نگردند راضی چه باک؟
    بداندیش خلق از حق آگاه نیست
    ز غوغای خلقش به حق راه نیست،
    از آن ره به جایی نیاورده‌اند
    که اول قدم پی غلط کرده‌اند،
    دو کس بر حدیثی گمارند گوش
    از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش،
    یکی پند گیرد دگر ناپسند
    نپردازد از حرف‌گیری به پند،
    فرومانده در کنج تاریک‌جای
    چه دریابد از جام گیتی‌نمای؟
    مپندار اگر شیر و گر روبهی
    کز اینان به مردی و حلیت رهی،
    اگر کنج خلوت گزیند کسی
    که پروای صحبت ندارد بسی،
    مذمت کنندش که زرق است و ریو
    ز مردم چنان می‌گریزد که دیو،
    وگر خنده‌روی است و آمیزگار
    عفیفش ندانند و پرهیزگار،
    غنی را به غیبت بکاوند پوست
    که فرعون اگر هست در عالم اوست،
    وگر بینوایی بگرید به سوز
    نگون‌بخت خوانندش و تیره‌روز،
    وگر کامرانی در آید ز پای
    غنیمت شمارند و فضل خدای،
    که تا چند از این جاه و گردن‌کشی؟
    خوشی را بود در قفا ناخوشی،
    و گر تنگدستی تُنُک‌مایه‌ای،
    سعادت بلندش کند پایه‌ای،
    بخایندش از کینه دندان به زهر
    که دون‌پرورست این فرومایه دهر،
    چو بینند کاری به دستت دَرَست
    حریصت شمارند و دنیاپرست،
    وگر دست همت بداری ز کار
    گداپیشه خوانندت و پخته‌خوار،
    اگر ناطقی، طبل پُریاوه‌ای،
    وگر خامُشی نقش گرماوه‌ای،
    تحمل‌کنان را نخوانند مرد
    که بیچاره از بیم سر برنکرد،
    وگر در سرش هول و مردانگی‌ست
    گریزند از او کاین چه دیوانگی‌ست!؟
    تعنت کنندش گر اندک‌خوری‌ست
    که مالش مگر روزی دیگری‌ست،
    وگر نغز و پاکیزه باشد خورَش
    شکم‌بنده خوانند و تن‌پروَرش،
    وگر بی‌تکلف زیَد مال‌دار
    که زینت بر اهل تمیزست عار،
    زبان در نهندش به ایذا چو تیغ
    که بدبخت زر دارد از خود دریغ،
    و گر کاخ و ایوان مُنقَّش کند
    تن خویش را کسوتی خوش کند،
    به جان آید از طعنه بر وی زنان
    که خود را بیاراست همچون زنان،
    اگر پارسایی سیاحت نکرد
    سفرکردگانش نخوانند مرد،
    که نارفته بیرون ز آغوش زن
    کدامش هنر باشد و رای و فن؟
    جهان‌دیده را هم بدرند پوست
    که سرگشتة بخت‌برگشته اوست،
    گرش حظ از اقبال بودی و بهر
    زمانه نراندی ز شهرش به شهر،
    عزب را نکوهش کند خرده‌بین
    که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین،
    وگر زن کند گوید از دست دل
    به گردن در افتاد چون خر به گل،
    نه از جور مردم رهد زشت‌روی
    نه شاهد ز نامردم زشت‌گوی،
    گرت برکند خشم روزی ز جای
    سراسیمه خوانندت و تیره‌رای،
    وگر بردباری کنی از کسی
    بگویند غیرت ندارد بسی،
    سخی را به اندرز گویند بس
    که فردا دو دستت بود پیش و پس،
    وگر قانع و خویشتن‌دار گشت
    به تشنیع خلقی گرفتار گشت،
    که همچون پدر خواهد این سفله‌مرد
    که نعمت رها کرد و حسرت ببرد،
    که یارد به کنج سلامت نشست؟
    که پیغمبر از خبث ایشان نرست،
    خدا را که مانند و انباز و جفت
    ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟
    رهایی نیابد کس از دست کس
    گرفتار را چاره صبر است و بس