در وصف ارسنجان
نویسنده: جعفر زارع(خوشدل)- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 9381 بازدید
چندی پیش یکی از اعضای گرامی انجمن جناب آقای جعغر زارع (خوشدل) شعر زیر را در بخش دیدگاههای یکی از نوشتههای سایت درج کردند که به علّت مشکل فرمت درست درج نگردید.
وب سایت انجمن ضمن پوزش از ایشان و دیگر کاربران، این شعر را به صورت یک مطلب مستقل درج مینماید.
میان کوهها در بستری سبـــــز |
درون دشتهـــای جملگی رمز |
کنار باغهای سبز و انبـــــــــوه |
قنات و چشمه ها و دامن کــوه |
نمایان شهر ارسنجـان زیباست |
که عشق ذات حق در آن هویداست |
نشسته در شمـــــال شهر شیراز |
پر است از گلشن و گلگشتِ ممتاز |
شمالش سرچهان و سرپنیران |
جنوبش دشت کربال است و کمجان |
به طشک آباده از مشرق قرین است |
به مغرب وصل املاک کمین است |
پر از آوای قرآن و اذان است |
مکان مردمی جنّت مکان است |
در آن گلدسته ومسجد فراوان |
فراوان صوت روحافزای قرآن |
اصیل است و کهن، دارای قدمت |
و سرشار از صفا و شور و همّت |
بود مَهـــدِ خط قرآننویسان |
همیشه مفتخـــــــر از نام ایشان |
و دانشگاه او در دامن کـــوه |
درخشــــان کرده جنگلهای انبوه |
چو کانون شعـــور شاعران است |
فضایش روحبخش جسم و جان است |
خوش و ایمن مُصفّی و دلانگیز |
چه ارسنجان، چه شوراب وچه خبریز |
درون جنگلش آهـــــــو و پازن |
هوایش معتدل کوهش پُر از بَن |
اگر سوغات میخواهی از این شهر |
ببر رُبّ انارش را مکـــــــــرّر |
انارش خواستگاه خاص و عام است |
خوش و خوشمزّه و داروی کام است |
به حلوای سییَن، جان باصفا کن |
و شیرین کامِ خود از این غذا کن |
به کاریزش قنات وچشمه در جوش |
درخت و سبزههایش میبرد هوش |
چه مردانی که با تقوا و دانش |
به عشق و همت و ایمان و کوشش |
شده معروف در ایران و دنیا |
رسیده بر مقامی خـــــوب و والا |
ولایی و خداخواه و مسلمان |
همه با دین حق هم عهد و پیمان |
به جان همراه تا صبح قیامت |
پی مـــــــــــولا و همراه ولایت |
بیامرزد خدا حاجی سعیـــدا |
کزو یک مدرسه ماندست برجا |
که منزلگاه طلّاب جوان است |
همیشه نام ایشان جاودان است |
ببارد نور بر قـــــرآننویسان |
خوشا بر کاتبان خطّ قــــــــرآن |
همه شایستهٔ اجـــر بهشتند |
که قرآن را به جان و دل نوشتند |
به جا آثار بسیاری در این خاک |
منارهها کشیده ســـر به افلاک |
قدمگاه و تُل کاخ و قلاتخــوار |
مکانهایی دگر با عمر بسیار |
و پیر باصفــــای خفته درخاک |
تُل تیمـــــوریان وغار ضحّاک |
بیا در مسجد جامع به اخلاص |
بگو ذکر خدا از روی احساس |
بدون حُبّ دنیا سجدهها کن |
و خود را از تعلّقها رهـــا کن |
سپس در بین راه کَفرو کُربال |
زیارت کن سه مولا را به منوال |
شکـــــوه و اعتبار این زمینند |
که فـــــــــــرزند امام متّقینن |
اگر پا میگذاری در جلـودر |
بزن بوسه تو بر خاکــــی مطهّر |
که قبر سیّدی وارسته آنجاست |
شکوه روز روشن، نور شبهاست |
قدمگاه علــی و کوه رحمت |
نمادی از دفاع و شور وغیرت |
تلاش آریو برزن به ایثــــــار |
و با مقدونیان در رزم و پیکــار |
معطَّل کرد دشمن را به ابرام |
همینجا تخت جمشید است را بام |
کنار کــوه کوهنجان به مشرق |
بُوَد آرامگــــاهی پاک وصادق |
علی نامش ولیالّله مقــــامش |
زیارت کن و از جان کن سلامش |
شنا در چشمهٔ گمبانِ سنکر |
تماشای شکــــــــــوه سدِّ دختر |
پدیدار است رقص جوشش آب |
به سـوی بختگان مانند سیلاب |
به سال خشک هم پر آب و زیباست |
و از اُعجوبههای خلق دنیاست |
خوشا بر شهر ارسنجان و اطراف |
هوایش دلنشین و آسمــان صاف |
به کلِّ ساکنــانش بارک الله |
به پیر و هم جـــوانش بارک الله |
خدا همــــواره همراه تو باشد |
محمد هم هـــــواخواه تو باشد |
علـی و آل او دستت بگیرند |
توسّــــــــلها و آوایت پذیرند |
درخشان باشی وهمواره در شور |
بگیری از خــــدای خویشتن نور |
اگر همراه ارسنجـــــان مایی |
تو با ما ای مسافــــــــر آشنایی |