زندگینامه و اشعار الهیار خادمیان
نویسنده: اله یار خادمیان چاپ پست الکترونیکی- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 11759 بازدید
همان طور که دوستان گرامی و اعضای انجمن اطلاع دارند، یکی از رسالتهای انجمن معرفی بیشتر فرهیختگان، هنرمندان، نویسندگان و افراد موفّق شهرستان ارسنجان میباشد. از آنجا که بارزترین معیار سنجش دانش یک دانشمند و هنر یک هنرمند، آثار منتشرشدهٔ ایشان است، این آثار به نوعی شناسنامهٔ دوّم فرهیختگان میباشد.
مطابق با نظرسنجی ازاعضای انجمن وهمچنین پیشنهادهای دریافتی از دوستان، بر آن شدیم تا به عنوان قدم نخست، بخشی از مطالب این وبگاه را به معرفی نویسندگان شهرستان وآثار منتشر شدهٔ ایشان اختصاص دهیم. پیرو معرفی آقای سیّد حسن حسینی ارسنجانی و آثار منتشر شدهٔ ایشان، این بار به سراغ شاعر نام آشنای ارسنجانی، آقای الهیار خادمیان ومجموعههای شعر ایشان رفتیم تا نسبت به تلاشهای چندین سالهٔ وی ادای دین کرده باشیم. باشد تا مشوّقی برای شاعران جوان شهرمان باشیم.
بیوگرافی آقای الهیار خادمیان
به نام خالق هنر
در سال ۱۳۳۰ در روستای جمالآباد به دنیا آمدم، پدرم کشاورز بود، کودکیام را تا سنّ چهار سالگی در روستای کورشآباد به یاد میآورم و شش سالگیام را در روستای کوشک. الفبا را در روستای شوراب یاد گرفتم ودر سن هفت تا هشت سالگی در روستای جمالآباد که زادگاه پدرم بود درس مکتبی خواندم، زیر نظر آقای سید اسماعیل موسوی که انسان شایستهای بود. بنده خود را تا همیشه مقروض و مدیونش میدانم چرا که پس از مرگ پدرم آن بزرگوار مرا فی سبیل الله درس میداد. سوّم ابتدایی فارغالتحصیل شدم، با آمدن مدرسه جدید وپیدا شدن سپاه دانش، مکتبخانه منحل شد.
فقر مالی شدید داشتیم و راهی برای کسب درآمد نبود، زندگی کردن بسیار سخت بود، ناچار به زادگاه مادرم شهر ارسنجان آمدیم. شاید برای دوستان این همه جابهجایی سوال باشد، به گفتهٔ مادرم از آنجا که پدرم زور و حقارت را تحمل نمیکرد و چاپلوسی و تملّقگویی با روحیّاتش سازگار نبودّ با صاحبان زور و پول و ریاست در هر روستا درگیر میشد، از این رو نمیتوانست در یکجا ماندگار باشد.
اجباراً برای امرار معاش کارگری را انتخاب کردم، چارهای جز این نبود اما به لطف خدا زود بارور شدم، دیری نپایید در بنّایی به مهارت کامل رسیدم. امّا در کار نوشتار و مطالعه تا سال ۱۳۵۷ در رکود بودم تا اینکه حادثهای رخ داد و آن حادثه باعث شد از خواب بیدار شوم یا چشمم را باز کرد، مثل اینکه دست خدا در آستین دشمن بود. بازگو کردن ماجرا شاید خالی از لطف نباشد. سال ۱۳۵۷ در شهرستان زرقان مشغول ساختن مدرسهای بودم، تابستان بود، رییس آموزش و پرورش وقت زرقان آقای سعادتمند، کلاس یکی از مدارس را برای بیتوته و آسایش در اختیارمان گذاشته بود تا اینکه اوّل مهر شد. خانمی نیمه حجاب با اتومبیل پیکان وارد مدرسه شد. یکی از گارگرها شاید خندیده بود، گرچه او کتمان میکرد، خانم توهین و ناسزاگویی را آغاز کرد، هرچه میتوانست بد و بیراه نثارمان کرد، هرچه سعی میکردیم که خاموشش کنیم و از او معذرتخواهی کنیم، نشد. تا اینکه کارگری آورد تا اثاثیه را بیرون بریزد، معلوم شد که مدیر مدرسه است.
با آمدن رییس فرهنگ گرچه دعوا فیصله یافت، امّا تازه کار من آغاز شده بود. شب بر اثر ناراحتی و توهین و ناسزایی که خانم حواله کرده بود، خوابم نمیبرد. دفتری که روزمرّهٔ گارگران را ثبت میکردم برداشتم، حرفهایی که میباید در جواب آن خانم داده میشد و شرم اجازه نداده بود یا شاید میترسیدم، به صورت شعرگونه درآوردم. چند روز بعد به دیوار مدرسه چسباندم، بچّهها میخواندند و میخندیدند. از آنجا بود که کار هنریم آغاز شد و تازه فهمیدم که میتوانم شاعر باشم، الی امروز.
در پایان از تمام دوستانی که در این راه یاریم کردند، راهنماییم کردند و یا هر گونه تشویقم کردند، سپاسگزارم. مخصوصا مرحوم دکتر محمدحسین اسکندری که با برخود عالمانه، عارفانه و سخاوتمندانه، مرا به باور رساند و کمک کرد تا بارور شوم. خداوند فیض وصال خودش را نصیب آن بزرگمرد گرداند.
الهیار خادمیان ارسنجانی (صادق)
در ادامه تعدادی از شعرهای جناب آقای خادمیان به همراه تصاویر جلد سه کتاب منتشر شدهٔ ایشان آورده شده است.
خسته و خام و خراب
خسته و خام و خرابم، به تمامی همه خواب
چه سجودی، چه رکوعی، چه قیامی، همه خواب
نثرِ سبز و غزلِ سرخ و سیاه، مشقِ فریب
همه برخاسته از عاشق نامی، همه خواب
دستِ بیدارگری همرهِ فریادم نیست
پرچم افراشتهام بَر سرِ بامی همه خواب
هر کلاسی، هوسی بر هوسم میافزود
پیک هر مدرسهای داد پیامی همه خواب
رفتهام در پی عنوانی و آبی به سراب
پختهام شعر به اندیشهٔ خامی همه خواب
دفتری ساختم از خطّ خیالی چپ و راست
زده بر حاشیهاش مُهر مقامی همه خواب
شاید از جامِ تو بیدار شود حسِّ غریب
تابکی تشنه بمانم لبِ جامی همه خواب
تقدیم به ساحت مقدس امام زمان (ع)
غزلِ تشنهتر از آبی و من تشنهٔ تو
تو همان جرعهٔ مهتابی و من تشنهٔ تو
روحِ پنهان شده در آینه و صورتِ آب
جام سرچشمهٔ کمیابی و من تشنهٔ تو
عشق رویایی من غنچهٔ دایم به حجاب
تو در آغوش من خوابی و من تشنهٔ تو
اشک عرفانی در حال نمازت یعنی
آتش سرزده از آبی و من تشنهٔ تو
با صدای هنرت گوش دلم را بنواز
تو نوای من بیتابی و من تشنهٔ تو
ای سرود سحرت نافلهٔ نیمه شبم
تو گل معرفت نابی و من تشنهٔ تو
شهرِ بیحاشیهای، ساحلِ دوراز دَمِ موج
ماهِ منظومهٔ شبتابی و من تشنهٔ تو
تو صفای خُمِ خورشیدی و من ذرّهٔ مست
تو همان دانش نایابی و من تشنهٔ تو
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
نقشِ ممتاز ز هر قابی و من تشنهٔ تو
برگ عشق
بویِ برگِ عشق آمد، دفترم آتش گرفت
شعرهایِ سطحیِ خواب آورم آتش گرفت
چشم بگشودم گلستانم بدوش باد بود
در دمی انگیزهها و باورم آ تش گرفت
قصّههای وصل و تاریخ جدایی پاک شد
آتش خوابیده در خاکسترم آتش گرفت
دست احسانی مرا تا آسمان موج برد
آن زمانی که دل افسونگرم آتش گرفت
قطره اشکی تمام غیرتم را شعله شد
مستیام گل کرد، ساز و ساغرم آتش گرفت
بر دل سنگی کسی میم محبت را نوشت
خواندمش توفان به پا شد سنگرم آتش گرفت
یادمانهای بهاری هرچه بود از یاد رفت
داستانهای دل بی مادرم آتش گرفت
عشق میخواند به پروازم نفهمیدم چرا
تا پر او را رها کردم پرم آتش گرفت
حجنامه
پرچمِ هستی به سرِ بامِ تو« »بحرِ خرد قطرهای از جامِ تو
نام من از نام تو نشات گرفت« »شاعریام ازتو فضیلت گرفت
نام تو از نامهٔ من پاک نیست« »بی تو دلم شاد وغزلناک نیست
تا که درآن جمع سیاه ایستم« »لایق فرمانبریات نیستم
گُنگ به تمجیدِ تو برخاسته « »کور، به مدحِ تو شد آراسته
خودنشناسی، به تو کی میرسد« » کور سپاسی، به تو کی میرسد
میدهم از طاعت خود انصراف« » تا نشود اهل تو در انحراف
دست به دامان تو ام در نیاز« » شب همه شب گم شدهام در نماز
قصهٔ من قصهٔ نادانی است« »زمزمهام خوف و پریشانی است
وای از این نظم به هم ریخته « »وای از این دانش پر ریخته
داد از این خام سری وای من« » آه از این باطن رسوای من
آمدهام خیرهسری کم کنم« »بندگیام را به تو محکم کنم
خسته شدم در گذرِ روزگار« » من به نگاهِ تو ام امیدوار
تا به کی افسانه سرایی کنم « »سیر به هر صورتِ واهی کنم
بندگیام جمله به عادت گذشت « »زندگیام مستِ کسالت گذشت
گم شده درپیچ وخم جهلِ خویش« » سخت گرفتارم از این سهلِ خویش
شاد منِ نو سفر از ظاهرم« » نقش خطا زُل زده بر خاطرم
هر چه به آیینه نگاه میکنم« » صورتِ آیینه سیاه میکنم
عجز خودم را به هنر میکشم« » صورتی از فقر بشر میکشم
بی هنرم، از چه گزارش کنم« » بی عددم، هرچه شمارش کنم
آمدم آماده شوم مرگ را« » جمع کنم حاصلِ بیبرگ را
باعثِ فرسایش و غم بودهام « »سایه ی دیوار عدم بودهام
گرچه بسی خبط وخطا کردهام« » روی به میقاتِ تو آوردهام
بستهام احرام که محرم شوم« »مست ز سرچشمهٔ زمزم شوم
مرغ ضعیفم که به قاف آمدم« » گردِ حریمت به طواف آمدم
نقطهٔ طوف همه فرهنگها« » صورت تمجید همه رنگها
آمدهام خیره سری کم کنم « »بندگیام را به تو محکم کنم
آمدهام نزد تو آدم شوم « »بار دگر نفسِ مکرّم شوم
بندهٔ گمنام تو ام، بی بدیل« » آمدهام تا به مقام خلیل
خالق تکبیر تکبّر شکن « »مظهر توحید تکثّر شکن
با هیجان هروله زن آمدم« » مثل قیامت به کفن آمدم
روحِ گرفتارِ سرایِ سراب « »آمده از دست تو گیرد شراب
آمدهام هم خط هاجر شوم« » در نفس کوه شناور شوم
آمدهام تا به صفا گل کنم« » سعی کنم بر تو توکّل کنم
آمدهام مروه معطّر شوم « »بوی خدا گیرم و اطهر شوم
با همه خوبان تو قاطی شدم« » معرفتم ده عرفاتی شدم
مشعر شعری به صفاتم بریز« » حق نگری در حرکاتم بریز
آمدهام نقد کنم خویش را« » خاک کنم دیو بد اندیش را
ما و منیّت بکشم در منا« » خاکتر ازخاک شوم بر ملا
سنگ به شیطان خودم میزنم « »دست به ویران خودم میزنم
سنگ مجازی به ستون میزنم« » تیر به تثلیث درون میزنم
میشوم از هرچه تعلّق رها« » از زن و فرزند و ز نام و نما
عطر و زر و زینت دنیا حرام« » هرچه مجازیست ندارد دوام
میروم از نفس حرام و حلال« » تا نفسی با تو شوم در وصال
منفعلم، معترفم در حضور« » موی سرم را زدهام در قصور
جز به تو هرگونه گرایش خطاست« » هر چه زفضلِ تو برآید عطاست
نزدِ تو کس نیست که مستی کند« » جرئت من بودن و هستی کند
هرچه نما نزد تو بیدینی است« » آینهبینی همه خودبینی است
هر چه بگوییم کمیّت در اوست« » رسم هر آن شعر منیّت در اوست
هر که به گردِ حرم نور نیست« » ازخطر خودگِرَوی دور نیست
دل به همین هفت طوافی که داشت« » پاک شد از عیب و خلافی که داشت
عشق به تکریمِ الهی رسید« » بارقهٔ لایتناهی رسید
وای به روزی که نباشد فرج« » وای من و زندگی از بعد حج
وای من و وای دل از بعد ازین« » وای من از حاجی یک لحظه بین
باز همان شهر و همان حال پیش« » باز همان نفس و همان قوم و خویش
بار دگر زندگی خام و خواب« » بار دگر بازیِ بی بازتاب
بار دگر نفس بدون مهار« » با دگر شهرت بی اشتهار
بار خدا یا همه را پاس دار« » دور ز اندیشهٔ وسواس دار
دیدگاههای شما (33)
-
مهمان - فاطمه موسوی
عرض سلام و درود بر مردم ادب دوست و شریف خطه ارسنجان
جناب آقای خادمیان این متن را از طرف پدرم آقای سید اسماعیل موسوی برایتان می نویسم. از اینکه به فضل پروردگار و همت والای خویش و در آن شرایط بسیار سخت موفق به ترقی و پیشرفت شدید بسیار خرسندم و به شما بخاطر همت والایتان تبریک می گویم. و از اینکه با فروتنی نسبت به اولین آموزگار خویش ابراز لطف کردید سپاسگذارم. با آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون شما0 پسندیدم -
سلام به همه ی همشهریان عزیزم.از بیرون شاهد بودم که سالها تفرقه و دودستگی باعث پسرفت جمال اباد شد. سرنوشت بسیاری از کوبندگان بر طبل تفرقه را همگان می دانند.با احترام به مفخر شهرمان جناب خادمیان ، همیشه برقراری نظم نیاز به اقتدار دارد و گاهی این اقتدار را جمعی وارونه می فهمند یا بر نمی تابند..... حاضرم با دکتر الهیار خادمی که بر عجبم چگونه از بی عدالتیهای آن زمان جان سالم به در برده اند و مدرک پزشکی خود را هم اخذ کرده اند یا جناب خادمیان بر سر احوال ان روزها گپ و گوی جذابی داشته باشم...
0 پسندیدم -
سلام و درود
عرض ادب و احترام خدمت آقای خادمیان شاعر خوش ذوق و گل سر سبد شاعران شهرمان ارسنجان و همچنین چهره دوست داشتنی و شناخته شده شعر ارسنجان در استان فارس.
خواندن مجدد اشعارتان قند مکرر بود.
ذوقتان سرشار
با آرزوی سربلندی ارسنجان و ارسنجانی
یاحق0 پسندیدم -
مهمان - محمد حسین ابراهیمی
درود
در متن اسم آفای سعادتمند آمده است.... و نوشته شده مرحوم آقای سعادتمند....
باید در اینجا به عرض برسانم که آقای سعادتمند همان حاج احمد سعادتمند هستند که دو بار رئیس آموزش و پرورش ارسنجان بودند و ایشان هم اکنون در حال زندگی هستند.1 پسندیدم -
درست است . اون آقاي سعادتمند كه ساليان قبل فوت كردند برادر حاج احمد سعادتمند بود.
0 پسندیدم -
مهمان - غدیر خادم الحسینی
باسلام و عرض ارادت خدمت دوستان عزیز ازعنایت دوست خوب و گرامی جناب دکتر اللهیار خادمی بسیار متشکرم وامیدوارم که همچون گذشته در خدمت به همنوعان موفق و منصور باشند انشاالله که تلاش همه انسانها درایجاد وحدت و وفاق ملی و منطقه ای بگونه ای باشد که عدالت ومساوات که درگرو توزیع عادلانه منابع ورسیدگی به امور محرومان هست بخوبی به سرانجام رسیده و ناهنجاریها و لجام گسیختگیها و ظلمها و زرق و برقهایی که باعث تبعیض میشوند بکلی ازبین برود اصولا طبیعت بشریت مبارزه با فسق و فجور میباشد و قطعاوبدون شک ظلم از جمله فجورات است امیدواریم نفوس تزکیه و ریشه ظلم نیز ازبین برود.
هدف حقیر از بیان وارسال پیام جلوگیری از برداشت غلط وسودجویانه افرادی است که پس از انقلاب اسلامی باایجاد تفرقه و نفاق و دودستگی ضربات شدیدی را برپیکر جامعه علی الخصوص در مناطق روستایی وارد کردند بود و امیدوارم که سوئ تفاهمی نشده باشد.0 پسندیدم -
ممنون
اقای خادمیان را از ته دل دوست دارم چون همیشه ساده صمیمی و یکرنگ هستند0 پسندیدم -
باسلام ،تشکر می کنم ازسید پاک ودوست داشتنی ،پایدار باشید.
0 پسندیدم -
باسلام ،تشکر می کنم ازشما شاعره ی گرانقدر .طبعتان روان و دلتان شاد.
0 پسندیدم
دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:
یا اگر در سایت عضو نیستید، میتوانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید: