A+ A A-

بر باد رفته‌ها

چند سال پیش که به اتفاق اهل و عیال و فرزندان راهی مشهد مقدس بودیم، در یکی از مناطق شهرستان  گناباد توقف نمودیم تا در جای مناسبی نمازمان را بخوانیم و خستگی در کنیم.

اهالی ما را به جایی که فکر کنم آبشار می‌نامیدند راهنمایی کردند و در وصفش چیزها گفتند، به آن جا که رسیدیم از چیزی که دیدیم تعجب کردیم و آه و دودمان به هوا رفت...

دنبالهٔ نوشته...

خوشه‌چین

کتاب‌هایم را توی تاقچه نگذاشته بودم که ننه صدایم کرد: «حسن؟»
- بله ننه؟
- بپر خونهٔ مش سلطون، تابهٔ نون  پزیمونو بگیر و بیار که می‌خوام نون بپزم.
بقچه‌ای برداشتم و از پلّه‌ها سرازیر شدم. گرما بیداد می‌کرد و از آن همه بچه‌ای که هر روز خدا توی خاک و خل‌های اطراف گودِ بازار می‌پلکیدند خبری نبود.
از مسجد جامع گذشتم تا به دالان دراز و تاریک خانهٔ مش قنبر رسیدم. پا درون دالان نگذاشته بودم که سگ سیاه و چهار چشم‌شان نیم‌خیز شد و برایم پارس کرد، نشستم و چنگم را پر از خاک کردم که صدای مش قنبر بلند شد: «چخ، حروم شده». بعد، صدایش را کشید و گفت: «هرکه هستی بیا تو، به هارت و پورتاش نگاه نکن، زبان بسته کاری به کار کسی نداره.» بلند شدم و با احتیاط پیش رفتم، مش قنبر گوشهٔ دالان نشسته بود و نعلبکی شکسته‌ای را بند می‌زد. سلام کردم و پیش رفتم، مش سلطان و عروسش مشغول پختن نان بودند، نان می‌پختند و حرف می‌زدند. مثل مردها سرفه کردم و پیش رفتم.
- سلام مش سلطون.
- سلام بچهٔ آقام، خوش اومدی.
- ننه‌ام سلام رسوند و گفت...
عروسش میان حرفم پرید و گفت: «خیلی خب، فهمیدیم ننه‌ات چی گفته، گدا گشنه‌ها، یه دقه بشین و دندون رو جیگر بذار تا چهارتا چونهٔ خمیر دیگه‌مون رو بپزیم بعد.» 

دنبالهٔ نوشته...

عکس‌هایی از طبیعت زیبای ارسنجان

همان‌گونه که در مطلب معرفی جناب آقای سیّد حسن حسینی ارسنجانی هنرمند درجه یک و طراز اوّل شهرمان عنوان گردید، ایشان علاوه بر نویسندگی به چند هنر دیگر نیز آراسته‌اند که یکی از آن‌ها عکاسی است.
در زیر پس از مقدّمه‌ای کوتاه، تعدادی از عکس‌های ایشان از طبیعت زیبای ارسنجان را برای شما به تصویر می‌کشیم.

 

دنبالهٔ نوشته...

جوجهٔ شب عید

نور نارنجی و کم‌رنگ چراغ موشی (ساده‌ترین نوع از چراغ‌نفتی‌های قدیم) که پشت پلک‌هایم نشست، خواب از چشم‌هایم پرید. توی جایم نشستم و به چیز غریبی که خوشحالم می‌کرد فکر کردم. با خود گفتم: «چرو امروز بی‌خود و بی‌جهت انقده شاد و شنگولم؟...» کمی به مغزم فشار آوردم که ننه، سلام نمازش را داد و گفت: «یالله، یالله... یا علی بگو و تنبلی رو کنار بذار که بچّه‌ها منتظرتن.»

دنبالهٔ نوشته...

نگاهی به کتاب «زندانی کوچک» - تلاش دانش‌آموزان برای نجات مدیر مدرسه

قنات، باغ، دیوارهای گلی، معلمی محبوب و شاگردان باهوش و جسورش، به همراه کدخدای بی سوادی که در مقابل استوار شکم گنده بداخلاق و بی نزاکت ژاندارمری کرنش می‌کند، ولی برای اهالی روستا بخصوص زنان و کودکان با خشونت رفتار می‌کند، در کنار روحانی روستا و ساداتی که حتی مورد احترام کدخدا هم می‌باشند، همگی دست به دست هم می‌دهند تا خیلی راحت با داستان «زندانی کوچک» که برگ کوچکی از مبارزات ضد شاهنشاهی را به تصویرکشیده است ارتباط بر قرار کنیم، چراکه عمده جمعیت ایران قبل از انقلاب چنین جغرافیایی را لمس کرده‌اند.

دنبالهٔ نوشته...

معرفی سید حسن حسینی ارسنجانی داستان نویس و کاندیدای جایزه ادبی جلال آل احمد

با خبر شدیم سید حسن حسینی تا مرحله نهایی برنده شدن جایزه جلال آل احمد که معتبرترین جایزه در زمینه داستان نویسی است پیش رفته و این افتخار کمی نیست و طبق معمول ما ارسنجانیها از این اتفاق فرخنده بی خبر.

دنبالهٔ نوشته...
عضو این خبرخوان RSS شوید