A+ A A-

تصاویری از جوانان ارسنجانی در ابتدای دهه شصت (ورزش - جنگ- تفریح)

تصاویر انتخابی زیر از آلبوم شخصی جناب آقای حاج مجید نصیری انتخاب و در سایت انجمن به اشتراک گذاشته شده است
از کلیه شما عزیزیان نیز  تقاضا داریم تا با مراجعه به  گنجینه های  موجود در منازل (افراد مسن و با تجربه و نوشتن خاطرات آنان - آلبومهای عکس -  تصاویر اسناد و مدارک قدیمی - تصاویر  اشیا و لوازم قدیمی و ... ) موارد مشابه را تهیه و جهت مستند سازی و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضا به آدرس ایمیل انجمن (این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید) ارسال فرمایید.

با سپاس
انجمن دانش آموختگان ارسنجان

دنبالهٔ نوشته...

کتاب اخلاق مصور

صفحاتی که در ذیل مشاهده می کنید، درس هایی است از یک کتاب درسی که در کلاس اول  ابتدایی سالیان متمادی تدریس شده بود و از همان آغاز دبستان، دانش آموزان را با اخلاق مصورآشنا می کردند.مطالب این کتاب، خداشناسی، نظم، درس خواندن خوش رفتاری، پاگیزگی، ادب، دوری از غیبت، احترام به معلم، زیرکی دور از شیطنت، راستگویی وفاش نکردن دروغ کسی، سلام کردن، گوش دادن به نصیحت پدر،پرهیز از پر خوری،دوری از اسراف،کمک به دیگران، سخاوت، مونس وغمخواری دیگران، غیرت وهمت، صبرو بردباری، دوری از کلام زشت، مهربانی و خوش رویی ، دوری از سخن چینی و محسنات راستی و درستی را به ما می آموزد.
نام این کتاب، اخلاق مصور در دوره مقدماتی است که میرزا احمد علی خان مدیر کتاب خانه ومغازه علمیه مظفریه در شهر جمادی الاول سنه ۱۳۳۸ یعنی ۹۷ سال قبل در چهار جلد در تهران به چاپ رسانده است.
این کتاب بیش از پنجاه درس دارد که در هر صفحه یک درس ، همراه با تصویر آمده است تا دانش آموزان بیشتر لذت ببرند.

دنبالهٔ نوشته...

عکس قدیمی از مدرسهٔ اهلی ارسنجان

عکس ضمیمه را مرحوم احمد نعمت ‌الهی، در سال ۱۳۴۷ هجری شمسی از دانش آموزان کلاس سوم ابتدایی مدرسهٔ اهلی (دکتر حمیدی)، به صورتی هنرمندانه گرفته‌اند و جناب حاج سیّد محمود موسوی (فرزند مرحوم حاج سیّد محمد حسین) لطف کرده و نفرات را معرفی نموده‌اند.
آقایان سیّد محمود حسینی (فرزند حاج سید عباس) و مرحوم حاج سیّد محمّد حسینی و عمو میرزا علی (فرزند اسماعیل) به عنوان معلّمین این کلاس و بابای مدرسه در عکس دیده می‌شوند.
به نظرم عکس هنری زیبایی است و یادآور ۴۶ سال پیشِ گروهی همکلاسی و دوستان صمیمی.

دنبالهٔ نوشته...

بهارت خوش که فکر دیگرانی...

زمانی که کودک بودم، برخی روزها که در حیاط بازی می‌کردم، در خاطرم هست پدرم که هنوز با صلابت و جوان‌تر از امروزش بود، در را که باز می‌کرد و وارد که می‌شد و می‌گفت قرار است حاج حبیب، حاج جواد و حاج رضا بیایند خانه جلسه داریم. ممکن بود افراد دیگری هم بیایند و جلسات شلوغ‌تر می‌شد، اما پایهٔ ثابت‌اش، همین‌ها بودند. ما هم خوب می‌دانستیم که جلسه که شروع می‌شود، نباید وارد اتاق شویم، و وقتی پدر تأکید می‌کردند که کسی به میهمان‌خانه وارد نشود، دیگر برایمان مسلم بود که امر مهمّی در پیش است، و بیشتر امور مربوط به شهر می‌باشد، و این احتمال هم بود که مخالفت برخی از مسئولین را مانع توسعه دیده‌اند و می‌خواهند چاره‌ای بیاندیشند.

دنبالهٔ نوشته...

۲۳ سال گذر زمان در دو تصویر

سال ۱۳۶۸ شمسی سال نکویی بود برای تمامی ما
هم آغاز خوبی داشت و هم پایان خوشی
آغاز آن با دیدار دوباره دوستانمان شروع شد که چند سالی بخاطر مهاجرت کمتر فرصت دیدارشان دست داده بود و با شروع موشک بارانهای ناشی از جنگ دوباره در وطن مالوفمان بدیدارشان شتافتیم و پایانش نیز با قبولی تمامی ما در دانشگاه لذت بخش تر گردید.
روزهای پایانی آن سال همزمان با درس خواندنهای طاقت فرسا برای کنکور در کتاب‌خانه علی ابن ابی طالب(ع) گریزی می زدیم به دامان طبیعت . هم خستگی در می کردیم و هم خاطره می ساختیم برای این روزها

دنبالهٔ نوشته...
عضو این خبرخوان RSS شوید