داستان ننه سرما
نویسنده: مدیر سایت- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 35219 بازدید
مطلب زیر توسط روبیتا رحیمی ۷ ساله کلاس اول که تمامی حروف فارسی را درسال جاری تا اسفند ۱۳۹۳ یاد گرفته است نوشته شده است.
موضوع: عید نوروز
روزی روزگاری بود در زمستان ننه سرما ساک های خود را جمع می کرد و جای خودش را به پسرانش می داد.
او یک عالمه پسر داشت. اولین پسر او فروردین نام داشت دومین پسر او اردیبهشت که تولد من است نام داشت.
سومین پسر او خرداد نام داشت. آنها آغاز سرسبزی هستند.
چهارمین پسر او تیر نام داشت . پنجمین پسر او مرداد نام داشت ششمین پسر او شهریور نام داشت
آنها آغاز میوه ها هستند
هفتمین پسر او مهر نام داشت . هشتمین پسر او ابان نام داشت. نهمین پسر او اذر نام داشت
آنها آغاز سرما هستند
دهمین پسر او دی نام داشت. یازدهمین پسر او بهمن نام داشت. دوازدهمین پسر او اسفند نام داشت
آنها با ننه سرما مایند و آنها آغاز برف و باران هستند.
اگر دی نباشد اگر مریض شود دیگر باران نمی بارد. او ابر بارانی است و
اگر بهمن نباشد اگرمریض باشد دیگر باران نمی بارد چون او قطره های اب است و
اگر اسفند نباشد اگر مریض باشد دیگر برف نمی اید چون اسفند گوله های برف است.
ننه سرما با اسفند برف می سازد. ننه سرما ابر پر از برف است. وقتی باران نبارد،
اسفند وننه سرما برف نمی سازن جون ننه سرما باید از دی و بهمن مواظبت کند و برف نمی بارد.
بله این فقط یک توضیح بود . برویم سر خط اول.
ننه سرما رفت ، پسرش فروردین به جای او امد .
پسرش فروردین با چند دوست امد. دوستهای او تاریخ، فامیلی داشتند.
اولین دوست او امد یک فروردین، شب یک فروردین عید نوروز بود.
همه ی خانواده یک سفره ی هفت سین بزرگ درست کرده بودند. فرزند به مادر و پدر گفت:
هفت سین یعنی چی ؟
پدر و مادر گفتند : هفت سین یعنی هفت تا چیز که سین داشته باشد.
پدر گفت : ساعت را نگاه کنید سال تحویل شد،
دادادارارادادادارارادادادارارادادادارارا( اهنگ تحویل سال)
پدر به مادر و فرزند گفت : سال نو مبارک و کادوهای آنها را داد.
مادر به فرزند و پدر گفت : سال نو مبارک و کادوهای آنها را داد.
فرزند به پدر و مادر گفت : سال نو مبارک ولی من به شما کاردستی هدیه می دم بفرمایید.
پدر گفت: بگذارید اخبار گوش بدهم. این را اخبار گفت : ساعت از امروز یک ساعت جلو میرود.
سی و یکم فروردین :
فرزند به پدر گفت : پدر پدر از آن درخت به من توت می دهی؟
پدر گفت: بله بفرما فرزندم.
بله ، صبر کن، یک صدایی می اید
وای نه
پاییز و زمستان با دوست های شان ، تاریخ ها دعوا می کنند . حالا باید چه کار کرد؟
وای نه
پاییز و زمستان یکی از دوست های شان را از دست دادند.
این جوری شد که بهار و تابستان سی و یک دوست دارند و پاییز و زمستان سی تا دوست دارند.
قصه ی ما به سر رسید کلاغ به خانه اش نرسید